Gap messenger
Download
Pinned Message
#شیطونک_و_مغرورک #پارت_1 🌸🍀🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 ...

تا اون موقع صبر کنید تا پی دی اف رو براتون بفرستم
از صمیم قلب واقعا از تک تکتون که صبور بودید ممنونم و اگه اذیت شدین از دستم معذرت میخام🧸

24 April 2022 | 03:23

سلام
روزه نماز قبول دوستان
میدونم از دستم کفری هستین ولی دارین تحملم میکنید😅❤
این رمان داره به آخراش نزدیک میشه
ولی من میخام بقیه اشو اینجا نفرستم و کل رمانو پی دی اف کنم
یکمم نیاز به ویرایش داره که سر جمع یک ماه و نیم طول میکشه

24 April 2022 | 03:21

#شیطونک_و_مغرورک
#پارت_559


🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
بعد دعوای ریز آرزو و سامیار
آرونم دست امیرو گرفتو دوباره پیشم آورد و دو نفره به جمعمون پیوستن
با هم حرف زدیم دوستانه کل کل کردیم و بحث به رقص منو امیر شد
من از خودم مطمئن بودم ولی امیر....نمیدونم
با کلی نه و اینکه نمیشه یا زشته پیچونیدیم ولی فایده نداشت
به زور هولمون دادن وسط
کمی اضطراب افتاد به دلم و اون وسط قلبم با هیجان میکوبید انقدر بلند که میگفتم الاناست با صدای بلندش آبروم جلوی امیر بره
سامیار: خوب زوج نوشکوفته روی درخت😂 بندری میرید یا خارجکی؟
بهتون بگما بندری برین باید یه دو سه تایی مهمون باشید ولی با خارجکی و تهش صحنه رمانتیک با یه دیقه ام راهتون میدیم بشینین
ای خدا متین بیا پسرعموتو جمع کن🤦♀
من کم استرس ندارم تو بیشتر گند نزن به ما
آرون: بنده خداها الان آب میشن اون وسط
با همون ایرانی ملایما کنار بیایین
منو ول کنین میخام صحنه رو ترک کنم😫
امیر: (خندید)خارجکی بزار
خارجکی ملایم😂😅
بچها: اوووووووو🥳🥳🥳
با تعجب به امیر نگاه میکردم
امیر: (لبخند زد) قبلا که خیلی پرو و آقازاده تر بودم(دستشو جوری کنار صورتش گرفت انگار که میخاد حرف مهمو خصوصیو بزنه)پارتی زیاد میرفتم
ولی با هیچ کی تا حالا نرقصیدم😅☝

16 April 2022 | 11:13

#شیطونک_و_مغرورک
#پارت_558


🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
آرزو اشکمو در آورده بود ولی با خوشحالی آخریش زدم تو سرش
اونم دستشو رو سرش گرفتو با فوش نگام کرد و تا خواست بهم حمله کنه آیسانو رونیام پریدنو بغلم کردن
یعنی چهارتایی تو بغل هم بودیم
آیسان: آخجون دو تا عروسی تو راهه
رونیا: خوشبخت بشی سلمای کچل
من: کچل خودتی😑
آیسان: رونیا تو که نمیتونی سلما به پشمک معروفه
گوش سلما نزدیک صورتم بود
منم خیلی دوستانه گوششو گاز گرفتم و جیغش در اومد
و باعث بهم خوردن حلقه دوستانمون شد😁🤝
میخاست بیاد منو بزنه که آرزو و رونیا جلوشو گرفتن
من: آیسان جان آروم باش
کی آخه میاد عروسو بزنه؟
آیسان: من منم میام میزنمت
زدن چیه؟ به قتل میرسونمت
گوشم هنوزم درد میکنه(و دستشو گرفت رو گوشش)
من: یعنی اگه متینم گوشتو گاز بگیره انقدر دردت میگیره؟
متین: متین چیکار کرده؟
من: (فکرشو نمیکردم متین پیداش بشه .خیلی هول کردم)چی؟ عا؟
رونیا: داشتن در مورد دستاورداتون حرف میزد سلما
آیسان حرصی با آرنجش زد به بازوش
رونیا: (خندید)خوب راست میگم😂
آرزو: خیلی دیونه بازی در میارید😒
سامیار: یعنی شما قاطی این دیونها نیستید؟
آرزو: (حرصی و ناراحت گفت)سامیار😕
سامیار: آقا اصلا دیونه نداریم☝
کی گفته اینجا دیونه هست؟ اون آدمه ...(فهمید داره در مورد کدوم آدم حرف میزنه حرفشو خورد)
آرزو باور کن حواسم نبود
آرزو: با من حرف نزن
سامیار: عا🙄😅🤧...با خودم بودم
آرزو بدجور لجش گرفته بود یدونه محکم زد به پشت سامیار
و ما اینجا شاهد قیافه قرمز شده از درد سامیار بودیم

16 April 2022 | 11:13

#شیطونک_و_مغرورک
#پارت_557


🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
براتون سوال نشده چرا خانواده عموی امیرو علی تو مراسم خواستگاری نبودن؟🤔🙄
اوم خوب برای این بود که عمو و خانوادش تو تهران زندگی میکنن 🏘
ولی عموی امیر برای یکسری کارها هم چند وقت بجنورد اومده بود و گفت حالا که اینجام یه دستی به کله امیر بکشیم دامادش کنیم
تو مراسم خواستگاری ورژن دوش خانوادشو آورد هرچند همون شبم برگشت چون مائده دانشگاه داشت
اه لعنتی یادم رفت🤦♀.....رشته اشو نپرسیدم
آرزو بیشعور ساکت نشسته بود جای امیرو چیزی نمیگفت
من: اوی چیکارم داشتی؟
بی هوا بغلم کردو صدای عر زدنش بلند شد
دختره لوس
برای اینکه امیرو ازم دور کنه داره ادا در میاره
حرصی از خودم دورش کردم
ولی انگار جدی جدی عر زدنش اومده بود
من: چت شده؟😳
حواسم نبوده نشگونت گرفتم؟!🙄هان؟!
آرزو: نه
من: پس چی؟ نکنه سامیار بی خانمانو معتاده البته خدای نکرده
آرزو: (محکمو حرصی زد به بازوم) نـــــه
لعنتی چه درد میکرد جای دستش
دستمو جای دستش گذاشته بودمو آروم ماساژ میدادم تا دردش بخوابه😑😕
من: خوب حالا وحشی
زدی دستمو کندی😒(جعبه دستمال کاغذیو سمتش گرفتم و یه برگ کشید)
تو دستمال کاغذی فین صدا دار بلند کرد🤧
من: آرزو خدا نکشتت حالمو بهم زدی😒🤦♀
(آرزو با اون اشکای پا چشمش خندید) دختره دماغو
آرزو: بیشعور😢
من: اوکی دیگه چیزی نیست که بخای بهم بگی؟
آرزو: هیچی فقط تو این لباسو اینجا میبینمت احساسی شدم(بغلم کرد) خیلی وقته هو میشناسیم
تا الان مثل آدم برخورد نداشتیم ولی امشب بدجور احساسی شدم
خوشحالم که حالت خوبه
خوشحالم که خوشحالی
خوشحالم که مرغ شدی

16 April 2022 | 11:13

#شیطونک_و_مغرورک
#پارت_556


🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
عقل: آخه اداره اونا جای این کاراس؟
میرن واسه لاس زنی؟
بعدشم اونجا که شرکت نیست
همه خیلی جدی دارن روی کاراشون تمرکز میکنن
این یکی من: بنظرت علی بعنوان یه پلیس جدیه؟
عقل: اون استثناس
این یکی من: امیر گفت علیو دو سه تا همکار دیگشم اینجورین😒
عقل: توصیه میکنم خفه شی و انقدر نفوس بد نزنی
چرا که کسی با چادر نمیاد غلط کنه
این یکی من: تو زن ها رو نشناختی؟
قلب: فقط بیاین روی امیر تمرکز کنیم بنده خدا داره حرف میزنه ولی صداش نمیرسه به صدای شما دو تا یالغوز
امیر: ...حرف نمیزنی
من: چی؟
امیر: گفتم از چیزی ناراحت شدی که دیگه حرف نمیزنی؟
من: آها...نـ...
دست یکی رو شونم نشست که ترسیدم
امیر: (با تعجب) چیشد؟
من: هیچی
به پشت سرم نگاه کردم تا ببینم حضرتعالی کین؟
فکر کن تازه از کمای درونیت بیرون بیای و داری حرف میزنی و بی هوا دست یکی رو شونه ات بشینه
آرزو بود
آرزو: (لبخند خبیثی زد و بعد با سرفه مخفیش کرد) ترسوندمت؟
میگما سلما و آقا امیر مردونه زنونه داریم میکنیم
لطفا یکیتون جایگاهو ول کنه بره اونطرف سالن
نگاهی به اونطرف کردم که مرد بودن
په آرزوی دیونه چرا میگه یکیتون؟😒
امیر: باشه شما برید منم دیگه میرم
آرزو: من با سلما کار دارم
امیر: (آروم) منم باهاش کار دارم هوف
(واضح) باشه
دستمو یه فشار کوچیکی دادو رفت سمت مردها
تو این دو سه هفته خیلی خیلی راحت نشدیم ولی حس نزدیکی زیادی بهش میکنم
غیر چند باری که برای خرید رفتیم بیرون دیگه وقت نشد واسه تفریحم بریم
اگه شد یه پیک نیک خودم میچینم بریم شمال
البته دوستان کرمشون نگیره انشالله یه شمال دو نفره میوفتیم

16 April 2022 | 11:12

#شیطونک_و_مغرورک
#پارت_555


🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
سمیرا: اتفاقا چند بار از زبون همکارای مرد شنیدم ساسان صدا کردن
مریم: خوب با اجازه
ایشالله بازم همدیگه رو میبینیم
من: امیدوارم
سمیرا: بازم آرزوی خوشبختی دارم
این آرزو رو به گوش آقای کیانفرم برسونید نگن همکارای خانوم کم لطفی کردن به مراسم نیومدن😐
شب بخیر خدافظ
مریم: خدافظ
من: اگه میموندین خیلی خوب میشد
هر جور خودتون راحتین
(از جام دوباره پاشدمو به مریم و سمیرا دست دادم)خداحافظ
خیلی خوش اومدین
مریم: ممنون
و با هم سمت در رفتن
امیرم بعد چند دقیقه اومدو سرجاش نشست
امیر: همکارا بودن
من: اگه اشتباه نکنم باید یکیشون آقا مهدی باشه
یدفعه یاد بیمارستانو اتفاقاش افتادم آروم زیر لب گفتم: لعنت بهت سلما🤦♀
امیر: عا آره
من: سمیرا و مریمم اومدن تبریک گفتن
امیر سوالی نگاهم کرد
من: چیشده؟
امیر: دوستاتن؟
من: دوستای توعن
امیر(با تعجب): چی؟
دوستای من؟
فهمیدم چی گفتم و خجالت زده دستمو روی دهنم گذاشتم
من: ببخشید یعنی همکارات
امیر دستمو از جلوی دهنم آورد پایین و دستمو تو دستش گرفت
امیر: صدا زیاده
نشنیدم
من: منظورم همکارات بود
امیر: آها
فامیلیاشونو نگفتن؟
چون من اسم همکارای خانومو نمیدونم
البته درست یادم نمیاد
من: مگه چند خانوم تو بخشت کار میکنن که نمیشناسیشون؟
امیر: خوب بخش های دیگه ام هستن
برای همین بخای خانومای کل اداره رو جمع بزنی شاید یه ۱۰ تایی بشن
این یکی من: فکر کنم نیازه منم باید تو اون اداره کوفتی حضور داشته باشم معلوم نیست چند تا خانوم اونجان
اون یکی من: گفت که ۱۰ تا
این یکی من: نخیر گفت شاید
اَه منم باید اونجا باشم
داره بهم خیانت میشه😫
عقل و اون یکی من:🤦♀🤦♀🤦♀

16 April 2022 | 11:12


@Sheytunak_Msghrurak

9 April 2022 | 09:42


@Sheytunak_Msghrurak

9 April 2022 | 09:32


@Sheytunak_Msghrurak

9 April 2022 | 09:32


@Sheytunak_Msghrurak

9 April 2022 | 09:32

#شیطونک_و_مغرورک
#پارت_554


🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
من: از دیدنتون خوشحالم منم سلما یکتام
سمیرا: عروس که نباید خودشو معرفی کنه
بنظر جدی میومد پس معذرت خواهی کردم
مریم: عروس نیازیم به عذر خواهی نداره
من: عا ...
سمیرا: فقط از دیدنمون خوشحال باش😁
و بعد جفتشون خندیدن که منم خندم گرفت
میگن آدمای منطقی اشک نمیریزن و آدمای جدی زیاد نمیخندن
بنظرم هر آدم منطقی حق گریه داره و هر آدم جدی نیاز به خنده
فقط منتها جوری که اینا جدی ان من یکم ترسیدم جلوشون خبتی کنم
مریم: ببخشید که زیاد نمیمونیم
من:(با تعجب)مگه میخاین برین؟😳
سمیرا: آره
یکم برای آدمای افسری حجاب پوش آهنگ زیادیه😅
البته شوخی میکنم جدی نگیرش
امیدوارم خوشبخت بشین
مریم: فک کنم قراره همدیگه رو بیشتر ببینیم😁🤝
من: چطور؟
مریم: بهرحال جناب سرگرد دیگه همسرتونن باید براشون غذا بیاری😄
من: آها از اون لحاظ😅😂
مریم: منم ازدواجتونو تبریک میگم
امیدوارم زندگی خوبیو در کنار هم داشته باشید
(از داخل کیف زیر چادرش پاکتی در آورد)ناقابله
نتونستم کادو بخرم ببخشید
من: ممنون اصلا نیازی نبود
مریم: من نیاز دیدم🙄
سمیرا: فقط میدونم بی ادببه ولی باید بگم من بعلاوه که نتونستم کادو بخرم حتی وقت خریدن پاکتم نکردم واقعا شرمنده ام😅از منو مریم یجاس
این روزا داریم رو پرونده ایی کار میکنیم که اهمیتش خیلی بالاس و باید بزودی نتیجه اشو بگیریم
برادر خودتونم تو بخش خودمونن شاید متوجه کار زیادش شده باشین
من: آره متوجهم ساسانم خیلی سرش شلوغه
مریم: جناب ساسان کی هستن؟
من: ببخشید منظورم سیناس

9 April 2022 | 09:31

#شیطونک_و_مغرورک
#پارت_553


🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
یه ست کامل طلای سفید بود
خیلی خوشگل بود
زن عمو: معلومه خوشت اومده
باورت میشه امیر بخاطر این دو روز ما رو علاف کرد
دیه میخاست از خارج سفارش بده که پیداش کردیم
امیر: زنعمو😓😅
زن عمو: راست میگم خوب😄
مائده تو چرا در مورد زیر لفظی نگفتی؟
مائده: مامان علی گفت ساکت باش (و چشم غره ایی به علی رفت)
علی: والا من گفتم فازو معنویش کنم به خانوما هم گفتم جای رفتن به چمن زار شهرداری و گرفتن عروس خانوم به جرم چیدن گل های ملت برن قرآن تلاوت کنن
بد گفتم؟
فقط این زیر لفظیو یادم رفت که خانوما هم یادشون رفت
بعدشم عروس خانوممون خودش جواب بله داد😂
زن عمو: کم مزه بریز
بعد تموم شدن کارهای خطبه عقد بزنو برقص به راه افتاد
چند تا از همکارای امیرو ساسانم اومده بودن ولی آقا امیر انگار تعصبی هستن چون قبل اینکه به ما برسن خودش زودتر پاشد رفت
عا اینکه من سلام علیک نکنم زشت نیست؟
یعنی برم؟
بهرحال بنظرم همسر جناب سرگرد باید چادر داشته باشه من ندارم
تنها نظری که دارم اینکه بخزم چادر پیدا کنم🤦♀
دو تا خانوم محجبه نا آشنا نزدیکم اومدن
برای ادب از جام پاشدم و سلام علیک کردیم
یکیشون: من سمیرا حیدری ام داخل بخشیم که آقای کیانفر هستن
اون یکیشون: منم مریم راستی از همون بخشیم که ایشونن

9 April 2022 | 09:31

#شیطونک_و_مغرورک
#پارت_552


🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
بالا سرمم رونیا و مهربان(دخترعمه) چادر زده بودن
و دخترعمو امیر یعنی مائده خانوم بالا سرم قند میسابید
خطبه حاج آقا تموم شد و با دعای خیر و خداحافظی رفت
رونیا و مهربانم پارچه رو از رو سرمون برداشت ولی صدای سایده شدن بازم میومد
با تعجب به بالا سرم نگاه کردم و بله گرد قند رفت تو چشمم
دستم خودکار خواست وحشیانه به چشمم کشیده بشه که یاد آرایشم افتادم
چیکارش کنم بدجور نیاز به کشیدن دستم به چشمم دارم
امیر: سلما یه لحظه تکون نخور(چیزیو با احتیاط لای چشم بسته ام کشید) چند بار پلک بزن
همینکارو کردم بهتر شده بود ولی اشک از چشمم میریخت
با دستمال کاغذی آروم اشکامو از رو صورتم خشک کرد
مائده: سلما جان خوبی؟
ببخشید حواسم نبود چادرو ...(مکث کوتاه)...عا یعنی پارچه رو از رو سرتون برداشتن😅
با کلمه چادرش خندم گرفت ولی تو اعماق وجودم😑
نباید جبهه امو در برابر مائده پایین بیارم
اگه بچه درونم رو رها میکردم تا الان یه بار حداقل زبونمو در میاوردمو پز امیرو میدادم
اون یکی من: اوی سلما امیر مال تو نیس این صد دفعه
قلب: نخیر مال ماست
اون یکی من: فقط خفه شین
جوابشو بده تا دیر نشده
من: اشکال نداره
زن عموی امیر: معمولا میگفتن عروس رفته دنبال گلو بلبل آخرشم میگفتن عروس خانوممون زیر لفظی میخان
ولی طبق روالی که برای خودم چیدم نشدو زیر لفظی رو دستم موند😄
بفرما عروس عزیزم ببین زیر لفظیتونو میپسندین
یه جعبه بهم داد
درشو باز کردم

9 April 2022 | 09:30

#شیطونک_و_مغرورک
#پارت_551


🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
ولی انگار همه منتظر بودن تا من جوابی بدم
استرسم باعث شد تمام متن بلندو زیبایی که واسه یه بله با خودم مرور کردم بپره و بجاش یه بله خالی گفتم
تا یه بله از دهنم در اومد از بالا سرم گلبرگ ریخت و صدای بلند جیغو داد بلند شد
من خودمو برای اینکه گند زدمو چرا حداقل نگفتم با اجازه پدر و مادرم میخاستم خفه کنم
ای خدا😭😫
حاج آقا: جناب آقای امیر کیانفر آیا از طرف شما وکالت دارم ، عقد شما و خانم سلما یکتا با مهریه معلوم و شرایط ذکر شده و مورد توافق طرفین را اجرا و منعقد نمایم؟
علی: داداشم رفته نماز قضاییاشو بخونه
جمع از خنده پوکید
منم با خنده نگاهی به امیرو علی کردم
حاج آقا: برای بار دوم جناب آقای امیر کیانفر آیا از طرف شما وکالت دارم ، عقد شما و خانم سلما یکتا با مهریه معلوم و شرایط ذکر شده و مورد توافق طرفین را اجرا و منعقد نمایم؟
امیر: با توکل به خدا بله
و سوت یه کفه مرتب و البته مزین کردن ما با گلبرگ قرمز
عا راستی تا حاج آقا خطبه رو جاری میکنن و منم قرآن میخونم یه توضیحی ریزی در مورد سفره عقدو لباسم بدم و اینکه کیا بالا سر من چادر زدن و کی قند شادی میسابه
خوب لباسم شیری رنگه
کتو شلوار امیرم قهوه اییه بهمراه یه پیرهن سفید و جلیقه قهوه ایی که خیلی فرم تنش بود
سفره عقدم طلایی و سفید بود و نورایی که بهش میخورد برق مینداخت به کل سفره
و یه دیزاین خفن گل پشت سرمون
البته همه این کارا رو تو خونه خودمون انجام دادیم هر چند علی اصرار میکرد بریم خونه بالا شهرشون برگزار کنیم که واقعا هم خیلی بزرگو خفن بود
میتونم بگم بیش از اندازه رویایی شده بود
بیشتر از همه بودن با امیر هیجان زده ام میکرد
اینکه قلبم با تمام وجود میخاد ولی عقلم لجبازتر از این حرفاس

9 April 2022 | 09:30

#شیطونک_و_مغرورک
#پارت_550


🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
عمو: نه حاج آقا فقط خواستم کار شما رو راه بندازم 😅
حاج آقا لبخندی زد و بسم الله گفت
حاج آقا: بسم الله الرحمن الرحیم
انشالله که زوجین راضی هستن؟
اگر کسی شما رو با حرف زور اینجا نشانده بگید تا من خودم شما را راضی کرده اینجا بنشانم☺
امیر: نه حاج موسوی به اختیار خودمون بوده البته اگه بازم بخاین توصیه ایی کنید رو جفت چشمامون جا داره
حاج آقا: نه آقا امیر شوخی بود
پس با اجازه حضار
لطفا شناسنامها رو لطف کنید
امیر ناغافل هم شناسنامه منو هم شناسنامه خودشو از جیبش درآوردو به حاج آقا داد
با تعجب به بابا نگاه کردم که خندید
حاج آقا: معلومه پیش پدر زن خیلی مورد اعتمادید
امیر: لطف دارن😅
حاج آقا: اول یه صلوات محمدی پسند بفرستین
و آیسان قرآنو داد دستم
منم چون شنیدم معمولا سوره نور میخونند سوره نور رو آوردم و آروم زمزمه کردم
و افراد اطرافم مشغول صلوات فرستادن شدن و بعدم حاج آقا شروع کرد
اول یه سوره از قرآن رو خوند و اجازه ایی از بابا گرفت و بعد گفت
حاج آقا: دوشیزه سلما یکتا آیا وکیلم شما رو به عقد دائم آقای امیر کیانفر با مهریه معلومه ۱۴ سکه و یک زیارت کربلا و یک زیارت مشهد در آورم؟
آرزو: عروس خانوم دارن قرآن میخونن
حاج آقا: احسنت
برای بار دوم آیا وکیلم دوشیزه سلما یکتا شما رو به عقد آقای امیر کیانفر با مهریه معلوم در بیاورم؟
سیما: عروس خانوم دارن فکر میکنن
حاج آقا: برای بار سوم میپرسم آیا وکیلم شما رو به عقد آقای امیر کیانفر با مهریه معلوم در بیاورم؟
به خیال اینکه همه عروسا بار چهارم بله میدن سکوت کردم🤦♀

#ویرایش_یافته

9 April 2022 | 09:30

بچها پارت آخر باید ویرایش اساسی بدم بدجور داغون نوشتمش😂😅
دوستم اطلاعات غلط داده

7 April 2022 | 11:49

#شیطونک_و_مغرورک
#پارت_550


🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
عمو: نه حاج آقا فقط خواستم کار شما رو راه بندازم 😅
حاج آقا لبخندی زد و بسم الله گفت
حاج آقا: بسم الله الرحمن الرحیم
انشالله که زوجین راضی هستن؟
اگر کسی شما رو با حرف زور اینجا نشانده بگید تا من خودم شما را راضی کرده اینجا بنشانم☺
امیر: نه حاج موسوی به اختیار خودمون بوده البته اگه بازم بخاین توصیه ایی کنید رو جفت چشمامون جا داره
حاج آقا: نه آقا امیر شوخی بود
پس با اجازه حضار
لطفا شناسنامها رو لطف کنید
امیر ناغافل هم شناسنامه منو هم شناسنامه خودشو از جیبش درآوردو به حاج آقا داد
با تعجب به بابا نگاه کردم که خندید
حاج آقا: معلومه پیش پدر زن خیلی مورد اعتمادید
امیر: لطف دارن😅
حاج آقا: یه صلوات محمدی پسند بفرستین تا من خطبه رو قرائت کنم
و آیسان قرآنو داد دستم
منم چون شنیدم معمولا سوره نور میخونند سوره نور رو آوردم و آروم زمزمه کردم
و افراد اطرافم مشغول صلوات فرستادن شدن و بعدم حاج آقا خطبه رو شروع کرد
دوشیزه سلما یکتا آیا وکیلم شما رو به عقد آقای امیر کیانفر با مهریه ۱۴ سکه و یک زیارت کربلا و یک زیارت مشهد در آورم؟
آرزو: عروس خانوم دارن قرآن میخونن
حاج آقا: احسنت
برای بار دوم آیا وکیلم دوشیزه سلما یکتا شما رو به عقد آقای امیر کیانفر با مهریه معلوم در بیاورم؟
سیما: عروس خانوم دارن فکر میکنن
حاج آقا: برای بار سوم میپرسم آیا وکیلم شما رو به عقد آقای امیر کیانفر با مهریه معلوم در بیاورم؟
به خیال اینکه همه عروسا بار سوم بله میدن مثل طوطیا لب به سخن باز کردم🤦♀

4 6 April 2022 | 10:56

#شیطونک_و_مغرورک
#پارت_549


🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
سیما: (سرفه الکی کرد و آروم روی شونم زد) عاقد رسید اگه حرفی حدیثی دارین قبلش بگید وگرنه بعدش کار از کار گذشتها🙄🤷♀
(و وقتی داشت کنار میرفت آروم در گوشم گفت) باشه یکم دیه صبر کن شوهرت میشه ایشالله بعد راحت بهش خیره شو یعنی از اون خیرها
کمی به جلو خیره نگاه کردم و بعد عصبی نگاش کردم
خنده ای کرد و بعد لپمو کشید
و وقتی چشمش به دستش خورد هول کرده یه خنده دیگه کردو دستشو مخفی کرد
حرصی آینه رو از تو کیفم در آوردمو جای دستشو نگاه کردم ولی آرایشم تکون نخورده بود
باید بعد تموم شد عقد اون آرایشگاهو آتیش بزنم
خوبه به اون خانوم محترم گفتم اتقدر آرایش غلیظ نکنه
فقط یکم عیبی دید برطرف کنه ولی الان دست به صورتم میزنی رنگی میشه
اون یکی من: البته داری اغراق میکنی چون واقعا حرفه ایی آرایش کرده واقعا بینظیر شدی
عا راسی عاقد وارد شد سنگین رنگین بشین تا آبرو نرفته
فعلا قلبو دستو پاو دهنشو بستیم انداختیم گوشه موشه ایی جایی تا بلکه تنها شدیم خودشو تخلیه کنه
من: اوکی
آینه رو داخل کیفم انداختم و عاقد که یه مرد نسبتا مسن و روحانی بود وارد شد
این یکی من انگار حالش خیلی خرابه که منم به هول ولا انداخته نکبت
حاج آقا: سلامعلیکم
امیر از جاش پاشدو دست حاج آقا رو گرفت
منم یه نیمچه ایی از جام پاشدمو دوباره نشستم و یه سلامی گفتم
حاج آقا: الحمدالله که خوبین؟
انشالله تصمیمات گرفته شده و من ختم کننده این قائله باشم😊
اگر انقدر زود سر اصل مطلب رفتم ببخشید
جایی دیگه باید برسم و بنده مجبورم زود از محضرتون مرخص بشم
بابا: خواهش میکنم
عمو: آقای موسوی دست به کتاب شید که انشالله نیک بشه این ازدواج
حاج آقا: انگار آقای کیوانی بیشار از بنده عجله دارن😅😂

6 April 2022 | 10:56

#شیطونک_و_مغرورک
#پارت_548


🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
اون یکی من: بخدا یکیتون از روی احساسات غلطی کنه میزنم خودمو میکشم🤕🤦♀
شما رو ارواح آق بابابزرگ هشمت فردوس خفه خون بگیرین
داره دلو روده ام از استرسو هیجان از نافم میزنه بیرون
🙄عا منظورم دهنمه
انگار تو گلومه منتظر یه حرکت نا به جای شماهاس
آرزو محکم بازومو تکون میداد
من: آرزو حالم خوش نیست انقدر تکونم نده وگرنه همین جا پخش میشم
آرزو: عاقد اومده تو حیاطه
هول کرده اینطرف اونطرفمو نگاه کردم بعد یادم افتاد همچی اوکیه نیاز به هیچی ندارم
حتی حجابم داشتم
امیر از تو نگاهش خواهش میبارید که اِی زن تو رو به جان شوهر عزیزت رحمی کن و زیبایی ات رو به رخ همگان نکش
منم گفتم چشم آقامون
اون یکی من: الان این زرو کی زد؟
این یکی من: من نبودم🤢 (و گلاب به روتون رفت دستشویی برای تخلیه معده اش بچم از صبح از استرس رو پاش بند نیس)
عقل: کله پاچه نزدم که از این زرا بزنم آبجی بزرگه(فک کنم کله پاچه ایی که ایشون میل کردنو این یکی من داره به طرز افتضاحی هضم میکنه🤦♀😑🌈)
قلب خنده های ریز میکند
و اون یکی من مشکوک شده و تا میخوره میزندش
اون یکی من: طبع شاعریو گویندگی گرفتی ور ور میکنی؟
برو بیرون از اتفاقات بیرون گزارش بده نه از حال زار سلمای دیونه
که هر چی خورده نخورده داره ....استغفرالله بالا میاره
اه من نباشم که از هم میپاشید نفله ها😏😕
گوینده سلما: بله دیگه آقای دامادم که نبودش و همین الان پیش پای شما نشست کنارم
امیر: استرس داری؟
موندم چی بگم
فقط با چهره عادی که تو پشتش آشوب بود بهش نگاه کردم

6 April 2022 | 10:56