Gap messenger
Download

#شیطونک_و_مغرورک
#پارت_557


🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
براتون سوال نشده چرا خانواده عموی امیرو علی تو مراسم خواستگاری نبودن؟🤔🙄
اوم خوب برای این بود که عمو و خانوادش تو تهران زندگی میکنن 🏘
ولی عموی امیر برای یکسری کارها هم چند وقت بجنورد اومده بود و گفت حالا که اینجام یه دستی به کله امیر بکشیم دامادش کنیم
تو مراسم خواستگاری ورژن دوش خانوادشو آورد هرچند همون شبم برگشت چون مائده دانشگاه داشت
اه لعنتی یادم رفت🤦♀.....رشته اشو نپرسیدم
آرزو بیشعور ساکت نشسته بود جای امیرو چیزی نمیگفت
من: اوی چیکارم داشتی؟
بی هوا بغلم کردو صدای عر زدنش بلند شد
دختره لوس
برای اینکه امیرو ازم دور کنه داره ادا در میاره
حرصی از خودم دورش کردم
ولی انگار جدی جدی عر زدنش اومده بود
من: چت شده؟😳
حواسم نبوده نشگونت گرفتم؟!🙄هان؟!
آرزو: نه
من: پس چی؟ نکنه سامیار بی خانمانو معتاده البته خدای نکرده
آرزو: (محکمو حرصی زد به بازوم) نـــــه
لعنتی چه درد میکرد جای دستش
دستمو جای دستش گذاشته بودمو آروم ماساژ میدادم تا دردش بخوابه😑😕
من: خوب حالا وحشی
زدی دستمو کندی😒(جعبه دستمال کاغذیو سمتش گرفتم و یه برگ کشید)
تو دستمال کاغذی فین صدا دار بلند کرد🤧
من: آرزو خدا نکشتت حالمو بهم زدی😒🤦♀
(آرزو با اون اشکای پا چشمش خندید) دختره دماغو
آرزو: بیشعور😢
من: اوکی دیگه چیزی نیست که بخای بهم بگی؟
آرزو: هیچی فقط تو این لباسو اینجا میبینمت احساسی شدم(بغلم کرد) خیلی وقته هو میشناسیم
تا الان مثل آدم برخورد نداشتیم ولی امشب بدجور احساسی شدم
خوشحالم که حالت خوبه
خوشحالم که خوشحالی
خوشحالم که مرغ شدی

16 April 2022 | 11:13