Gap messenger
Download

#شیطونک_و_مغرورک
#پارت_551


🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
ولی انگار همه منتظر بودن تا من جوابی بدم
استرسم باعث شد تمام متن بلندو زیبایی که واسه یه بله با خودم مرور کردم بپره و بجاش یه بله خالی گفتم
تا یه بله از دهنم در اومد از بالا سرم گلبرگ ریخت و صدای بلند جیغو داد بلند شد
من خودمو برای اینکه گند زدمو چرا حداقل نگفتم با اجازه پدر و مادرم میخاستم خفه کنم
ای خدا😭😫
حاج آقا: جناب آقای امیر کیانفر آیا از طرف شما وکالت دارم ، عقد شما و خانم سلما یکتا با مهریه معلوم و شرایط ذکر شده و مورد توافق طرفین را اجرا و منعقد نمایم؟
علی: داداشم رفته نماز قضاییاشو بخونه
جمع از خنده پوکید
منم با خنده نگاهی به امیرو علی کردم
حاج آقا: برای بار دوم جناب آقای امیر کیانفر آیا از طرف شما وکالت دارم ، عقد شما و خانم سلما یکتا با مهریه معلوم و شرایط ذکر شده و مورد توافق طرفین را اجرا و منعقد نمایم؟
امیر: با توکل به خدا بله
و سوت یه کفه مرتب و البته مزین کردن ما با گلبرگ قرمز
عا راستی تا حاج آقا خطبه رو جاری میکنن و منم قرآن میخونم یه توضیحی ریزی در مورد سفره عقدو لباسم بدم و اینکه کیا بالا سر من چادر زدن و کی قند شادی میسابه
خوب لباسم شیری رنگه
کتو شلوار امیرم قهوه اییه بهمراه یه پیرهن سفید و جلیقه قهوه ایی که خیلی فرم تنش بود
سفره عقدم طلایی و سفید بود و نورایی که بهش میخورد برق مینداخت به کل سفره
و یه دیزاین خفن گل پشت سرمون
البته همه این کارا رو تو خونه خودمون انجام دادیم هر چند علی اصرار میکرد بریم خونه بالا شهرشون برگزار کنیم که واقعا هم خیلی بزرگو خفن بود
میتونم بگم بیش از اندازه رویایی شده بود
بیشتر از همه بودن با امیر هیجان زده ام میکرد
اینکه قلبم با تمام وجود میخاد ولی عقلم لجبازتر از این حرفاس

9 April 2022 | 09:30