Gap messenger
Download

#شیطونک_و_مغرورک
#پارت_552


🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
بالا سرمم رونیا و مهربان(دخترعمه) چادر زده بودن
و دخترعمو امیر یعنی مائده خانوم بالا سرم قند میسابید
خطبه حاج آقا تموم شد و با دعای خیر و خداحافظی رفت
رونیا و مهربانم پارچه رو از رو سرمون برداشت ولی صدای سایده شدن بازم میومد
با تعجب به بالا سرم نگاه کردم و بله گرد قند رفت تو چشمم
دستم خودکار خواست وحشیانه به چشمم کشیده بشه که یاد آرایشم افتادم
چیکارش کنم بدجور نیاز به کشیدن دستم به چشمم دارم
امیر: سلما یه لحظه تکون نخور(چیزیو با احتیاط لای چشم بسته ام کشید) چند بار پلک بزن
همینکارو کردم بهتر شده بود ولی اشک از چشمم میریخت
با دستمال کاغذی آروم اشکامو از رو صورتم خشک کرد
مائده: سلما جان خوبی؟
ببخشید حواسم نبود چادرو ...(مکث کوتاه)...عا یعنی پارچه رو از رو سرتون برداشتن😅
با کلمه چادرش خندم گرفت ولی تو اعماق وجودم😑
نباید جبهه امو در برابر مائده پایین بیارم
اگه بچه درونم رو رها میکردم تا الان یه بار حداقل زبونمو در میاوردمو پز امیرو میدادم
اون یکی من: اوی سلما امیر مال تو نیس این صد دفعه
قلب: نخیر مال ماست
اون یکی من: فقط خفه شین
جوابشو بده تا دیر نشده
من: اشکال نداره
زن عموی امیر: معمولا میگفتن عروس رفته دنبال گلو بلبل آخرشم میگفتن عروس خانوممون زیر لفظی میخان
ولی طبق روالی که برای خودم چیدم نشدو زیر لفظی رو دستم موند😄
بفرما عروس عزیزم ببین زیر لفظیتونو میپسندین
یه جعبه بهم داد
درشو باز کردم

9 April 2022 | 09:30