Gap messenger
Download

#شیطونک_و_مغرورک
#پارت_549


🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
سیما: (سرفه الکی کرد و آروم روی شونم زد) عاقد رسید اگه حرفی حدیثی دارین قبلش بگید وگرنه بعدش کار از کار گذشتها🙄🤷♀
(و وقتی داشت کنار میرفت آروم در گوشم گفت) باشه یکم دیه صبر کن شوهرت میشه ایشالله بعد راحت بهش خیره شو یعنی از اون خیرها
کمی به جلو خیره نگاه کردم و بعد عصبی نگاش کردم
خنده ای کرد و بعد لپمو کشید
و وقتی چشمش به دستش خورد هول کرده یه خنده دیگه کردو دستشو مخفی کرد
حرصی آینه رو از تو کیفم در آوردمو جای دستشو نگاه کردم ولی آرایشم تکون نخورده بود
باید بعد تموم شد عقد اون آرایشگاهو آتیش بزنم
خوبه به اون خانوم محترم گفتم اتقدر آرایش غلیظ نکنه
فقط یکم عیبی دید برطرف کنه ولی الان دست به صورتم میزنی رنگی میشه
اون یکی من: البته داری اغراق میکنی چون واقعا حرفه ایی آرایش کرده واقعا بینظیر شدی
عا راسی عاقد وارد شد سنگین رنگین بشین تا آبرو نرفته
فعلا قلبو دستو پاو دهنشو بستیم انداختیم گوشه موشه ایی جایی تا بلکه تنها شدیم خودشو تخلیه کنه
من: اوکی
آینه رو داخل کیفم انداختم و عاقد که یه مرد نسبتا مسن و روحانی بود وارد شد
این یکی من انگار حالش خیلی خرابه که منم به هول ولا انداخته نکبت
حاج آقا: سلامعلیکم
امیر از جاش پاشدو دست حاج آقا رو گرفت
منم یه نیمچه ایی از جام پاشدمو دوباره نشستم و یه سلامی گفتم
حاج آقا: الحمدالله که خوبین؟
انشالله تصمیمات گرفته شده و من ختم کننده این قائله باشم😊
اگر انقدر زود سر اصل مطلب رفتم ببخشید
جایی دیگه باید برسم و بنده مجبورم زود از محضرتون مرخص بشم
بابا: خواهش میکنم
عمو: آقای موسوی دست به کتاب شید که انشالله نیک بشه این ازدواج
حاج آقا: انگار آقای کیوانی بیشار از بنده عجله دارن😅😂

6 April 2022 | 10:56