کمه کم
#سهیل_مهرزادگان
کمه کم
#سهیل_مهرزادگان
خوش به حال حافظان شعر خوشحال شما
من که دورم از لب و گلگونه ی چال شما
مرگ امد تا لبِ ایوان نیشابور و بعد
ناگهان ترسید از منقارِ شهبالِ شما
عمرِ تیره از طناب گریه بالا میرود
خنده، روزی میخورَد از کاکلِ زالِ شما
این زمینِ مرده خیشِ کهنه میخواهد بزن!
تن بنالد من که خرسندم ز اِشغال شما
هر قناعت پیشه میداند که مغبون نیستم
از خرابِ گندمِ کم ابِ امسال شما
پشت بارویت که میفرسایدم پنهان شدم
من حیا دارم نمی ترسم ز شَمخال شما
آه، بیمِ جنگ و نان ومرگ حبسم میکند
جرأتم می اید از مُشکینْ پَرِ شالِ شما...
#رضا_برذبار
مثل غزل پخته ی سعدی ست نگاهت
هر بار مرورش بکنم باز قشنگ است
#رویا_باقری
گفته بودی «صبح میشه این شب»
برای همین تا سپیده دم بیدار ماندم
تا باور کنم روشنایی را
طلوع را...
پرده را کنار زدم و منتظر ماندم
اتفاقاً خورشید هم در آمد...
اما صبح نشد...
شب ماسیده بود به پنجره
به پرده... به دیوار وُ میز وُ صندلی وُ آینه
شب از اتاق بیرون نمیرفت...
#علی_سلطانی
یه روز
#گرشا_رضایی
كج مي كنم از راه تو هر بار راهم را
تا ديدنت يادم نيارد اشتباهم را
هرچند طوفان ديده ام ، وقت نسيم صبح
محكم نگه مى دارم از ترست كلاهم را
تو انعكاس ماه بودى بر دل بركه
گم كردم از هول تماشاى تو ماهم را
با رفتنت هم خواب را از چشم من بردى
هم از لبم لبخند هاى گاه گاهم را
مردم گمان بر زلف تو بردند هر جا من
توصيف كردم قامت بخت سياهم را
از غصه مى گردد مكدّر خاطرش وقتى
با آينه گـــــويم اگر يك لـــــحظه آهم را
طبع لطيفم را مپندار از سر ضعف است
پشـــت غزل هايم نــمى بينى سلاحــــم را
خونخواه من كارش به چشمان تو مى افتد
دنبال اگر گيرد شبى رد نگاهم را
#محمد_شیخی
بی حسی
#مهدی_احمدوند
به یاد ساقی میخانهام، شراب شراب
مپرس حال دلم را که شد خراب خراب
ز دین فروشیِ اهل ریا نفهمیدیم
کجا گناه گناه است و کی ثواب ثواب
به بارگاه امیری دخیل باید بست
که میدهد به سوالات بیجواب، جواب
عجیب نیست که در شرح سطری از سخنش
بیاورند رسولان بیکتاب، کتاب
#فاضل_نظری
قول مردونه
#حامد_همایون
دستِ باران را گرفتهام
تا خیالِ خیابان را پرسه بزنیم
انگشتانم یَخ میکند
وقتی سرم گرم دوست داشتن توست.
#علی_سلطانی
دیگه نبینمت
#هوروش_بند
ز جدايى دلم از واهمه مالامال است
باقى عمر من آرى به همين منوال است
زخم زد بر جگرم گرچه ولى يادم كرد
شادم از اين كه خبر كرده مرا خوشحال است
هرچه كردم ز سرم خاطره اش پاك نشد
همه شب جان مرا خاطر او دنبال است
او كه از قهوه ى چشمش غزلى مانده به جا
هم تماشاست نظر دوختنش هم فال است
با هراسى ز جدايى لب ما را بوسيد
يادگارى كه به جا مانده از او تبخال است
لحظه ى وصل به يك پلك زدن مى گذرد
اين فراق است كه هر ثانيه اش يك سال است
ما كه اهل گله از يار نبوديم و به آه
لب گشوديم نگويند فلانى لال است
#محمد_شیخی
#یه_پاییز
#محسن_چاوشی
توی حیاط خانه شان بود...
اولین بوسه ام را میگویم؛
بعد از آن بارها بوسیده شدم،
توی جاهایی عاشقانه تر و زیباتر،
ولی ضربان قلبم توی حیاط آن خانه...
...دیگر تکرار نشد.
توی حیاط ایستاده بودم ،
رفته بود از توی خانه چیزی بیاورد،
صدای در آمده بود و من برگشته بودم سمت در،
رو که برگرداندم به سمتِ راهی که از آن رفته بود،گرمی نفس هایش را حس کردم...
و قلبی که تا آن روز آنقدر تند نزده بود...
رو به روی برج ایفل،
توی یک هتل پنج ستاره،
اصلا توی خود بهشت،
با زیباترین و بهترین مرد و زن دنیا،
فرقی نمیکند...
مهم ضربان قلبت است که یک بار تندتر از همیشه میزند،
فقط یکبار...
حتی شده توی حیاطِ یک خانه قدیمی...
#فاطمه_جوادی
از زیستن بیتو مگو، زیستن این نیست
ور هست به زعم تو، به تعبیر من این نیست
از بویش اگر چشم دلم را نگشاید
یکباره کفن باد به تن، پیرهن این نیست
یک چشم به گردابت و یک چشم به ساحل
گیرم که دل این است، به دریا زدن این نیست
تو یک تن و من یک تن از این رابطه چیزی
عشق است ولی قصه ی یک جان دو تن این نیست
عطری است در این سفرهی نگشوده هم اما
خون دل آهوی ختا و ختن این نیست
سخت است که بر کوه زند تیشه هم اما
بر سر نزند تیشه اگر کوهکن این نیست
یک پرتو از آن تافته در چشم تو اما
خورشید من -آن یک تنه صد شب شکن- این نیست
زن اسوه ی عشق است و خطر پیشه چنان ویس
لیلای هراسنده! نه، تمثیل زن این نیست
#حسین_منزوی
"صدای تو"
#حجت_اشرفزاده
نفس جان
#روزبه_نعمتاللهی
باید تمامِ مَردمِ دنیا "بنان" شوند
از بس تو را "الهه ی ناز" آفریده اند!
#غلامعباس_سعیدی
ممنونم
#امیر_عظیمی
قسم به موهات
که بهانهی وزیدن بادهای بیقرار پاییز است
قسم به مژههات
که نور ازش میچکد به تاریکیِ سرزمینم
قسم به لبهات
که واژهها را به هول و ولا میاندازد
قسم به چشمهات دختر
قسم به چشمهات
که اگر ببندیشان
روزگارِ زیبایی سیاه میشود
میخواهم داد بزنم
کور شود آنکه نمیتواند
ظرافتهای شاعرانهی تو را ببیند...
#علی_سلطانی