Gap messenger
Download

🔸۶🔸
#ابو_راحج_حمامی
#نتیجه_توسل_به_امام_زمان_علیه_السلام

📜در کتاب العبقری الحسان جلد ۴ صفحه ۷۷۰ الی ۷۷۲ ذکر شده است که: علّامه مجلسى- قدس اللّه نفسه القدسى- در كتاب غيبت بحار الانوار از كتاب سلطان المفرج عن اهل الايمان، تأليف عالم كامل سيّد على بن عبد الحميد نيلى نجفى نقل كرده كه او گفته: روستای ابو راجح حمّامى كه در حلّه بود ، در ولايات و ميان مردم مشهور و شایع شده بود، و عدن ای از بزرگان و اهل صدق این قضیه را نقل كرده اند كه شيخ شمس الدين محمد بن قارون رحمة الله علیه یکی از آنان است و نقل کرده است:

🖋 در حلّه حاكمى بود كه به او مرجان صغير مى گفتند ، او از ناصبيان بود . به او گفتند: ابو راجح پيوسته صحابه را سبّ مى كند، پس آن خبيث امر كرد او را حاضر کردند.
چون حاضر شد، دستور داد او را بزنند. آن بى دين ها چنان او را زدند كه به هلاكت شد و همه بدنش حتّى صورتش را آن قدر زدند كه از شدّت ضربات ، دندان هايش ريخت، زبانش را بيرون آوردند و او را به زنجير آهنى بستند، بينى اش را سوراخ كردند و ريسمان از مُوْ را داخل سوراخ بينى او كردند، سر آن ريسمان مو را به ريسمان ديگرى بستند، سر آن ريسمان را به دست جماعتى از سربازان خود دادند و به آنان دستور دادند كه او را با آن جراحت و آن هيأت در كوچه هاى حلّه بگردانند و بزنند. آن اشقيا او را بردند و آن قدر او را زدند تا بر زمين افتاد و به حد هلاكت رسيد.
خبر حالت او را، به حاكم لعين رساندند و آن خبيث دستور به قتل او داد.
درباریان گفتند: او پيرمرد است و آن قدر جراحت به او رسيده كه او را خواهد كشت، احتياجى به كشتن ندارد، خود را در خون او داخل مكن! چنان در شفاعت او مبالغه نمودند، تا آن كه دستور داد که او را رها بکنند، روى زبان او از هم رفته و ورم كرده بود، خانواده اش، او را به خانه بردند و شكّ نداشتند كه همان شب خواهد مرد.
صبح كه شد، مردم نزد او رفتند. ديدند او ايستاده و مشغول نماز است و کاملا سالم و صحیح شده ، دندان هاى ريخته او برگشته و جراحت هاى او خوب شده ، اثرى از جراحت هاى او نمانده و استخوان های شکسته صورتش همه ترمیم شده.
مردم از حال او، تعجّب کردند و ماجرا را پرسیدند ، گفت: من به حالى رسيدم كه مرگ را می ديدم و زبانى نمانده بود كه با آن دعایی بکنم، با زبان دل دعا کردم و از مولاى خود حضرت صاحب الامر و الزمان عليه السّلام استغاثه نمودم و امام علیه السلام را دیدم ، ایشان دست شريف خود را بر روى من كشيدند و فرمودند: برو براى عيال خود كار كن! که خداوند بهتو عافیت عطا کرد، آن گاه در اين حالت كه مى بينيد، روز خودم را آغاز کردم.
شيخ شمس الدين می گوید: به خداى تبارك و تعالى قسم مى خورم اين ابو راجح مردى ضعيف اندام، زرد رنگ، بد صورت و کوسه (بدون محاسن) بود و من هميشه در حمام او حمام مى رفتم و او را بر همان حالتی که وصف کردم مى ديدم .
صبح روز بعد من با آن‌هایی بودم كه پیش او رفتند . ديدم مرد صاحب قوّت و درشت قامتى شده، ريش او بلند و رويش سرخ شده و مانند یک جوانی شده كه در سنّ بيست سالگى باشد؛ به همين هيأت و جوانى بود و تغيير نيافت تا از دنيا رفت.
چون خبرش شايع شد، حاكم او را حاضر نمود. وقتى حاضر شد و حاكم لعين اثر جراحات را در او نديد و ديد دندان هاى ريخته او برگشته، از اين حال، رعب و ترس عظيم تمام وجودش را فرا گرفت.
آن حاکم قبل از این ماجرا ، وقتى در مجلس خود مى نشست، پشت خود را به جانب مقام حضرت عليه السّلام و قبله و مقام ابوراجح كه در حلّه است مى كرد ، اما بعد از اين قضيّه، روى خود را به مقام آن جناب مى كرد و با اهل حلّه به نيكى و مدارا رفتار مى نمود.
چند وقتى بعد از آن زندگی كرد و مُرد و آن معجزه باهره برای منقلب شدن حال او هیچ تاثیری نداشت.

➖➖➖➖➖➖➖
🆔 @tasharrof313

12 June 2020 | 01:30