Gap messenger
Download

#خلاصه_خوبیها
✍ قسمت بیست و هشتم
گاهی اوقات زیاد از حرف ها و اصطلاحاتی که به کار می برد، سر درنمی آوردم؛ اما گوش هایم را تیز می کردم تا بیشتر برایم توضیح بدهد و آن‌ها را درک کنم. با خنده ادامه داد: «به هوش که آمدم با خودم گفتم با این خونی که از تنم می رود، چیزی نمانده شهید شوم خودم را روی زمین کشیدم تا از فرصت استفاده کنم و لااقل یک مین دیگر خنثی کنم؛ اما صدای خُردشدن استخوان های دستم را شنیدم و یک‌بار دیگر بی¬هوش شدم. وقتی به هوش آمدم، دو نفر داشتند من را با برانکارد حمل می کردند. یک خمپاره کنارمان خورد و این بار هر سه نفرمان خوردیم زمین!‌ از درد دستم را بلند کردم که یک تیر سرگردان آمد و نشست توی همان دستم!»
علی تعریف می کرد و می خندید. جریان مجروحیت های پی درپی اش در عرض چند ساعت آن‌قدر برایش جالب بود که خنده-اش تمام نمی شد و من با تعجب نگاهش می¬کردم و از دیدن خنده اش بی اختیار می خندیدم. گفت: «خلاصه اینکه آن ترکش ها و زخمها باعث شد چند ماه مرخصی اجباری نصیبم شود و در بیمارستان های اهواز و شیراز و مشهد بستری شوم و هم‌زمان بروم درسم را بخوانم. دیپلم بگیرم، دانشگاه شرکت کنم و بشوم دانشجوی تربیت¬معلم شهید باهنر تهران. به اصرار دیگران رفتم آنجا.
#دفاع_مقدس
#علی_عاصمی
🔺آدرس کانال در پیام رسان های طلگرام،گپ،سروش،بله
@shahidasemi

27 September 2018 | 08:43