Gap messenger
Download

#خلاصه_خوبیها
✍ قسمت بیست و دوم
یک روز با منزل همسایه‌مان تماس گرفت. آمدند دنبالم. رفتم پای تلفن نشستم و منتظر ماندم دوباره زنگ بزند. زنگ تلفن که به صدا درآمد، روحم به پرواز درآمد. گوشی را به دستم دادند. سلام و احوالپرسی کردیم. گفت: «مرضیه! نامه‌هایت به دستم می‌رسد ها! فکر نکنی نمی‌خوانمشان! همه را می‌خوانم؛ اما دلم از خواندن‌شان آتش می‌گیرد! یک‌بار می‌خوانم و پاره‌شان می‌کنم تا دوباره به سرم نزند و نروم سراغ‌شان.»
جاخوردم و گفتم: «چرا؟»
گفت: «آخر تو این‌قدر بااحساسی، این‌قدر باعاطفه‌ای، این‌قدر دل‌تنگ من هستی، آن‌وقت من توانسته‌ام این‌قدر آزارت بدهم؟‌ نمی‌توانم تحمل کنم این‌قدر عذابت داده باشم.»
از حرف‌هایش فقط این را فهمیدم که نباید دیگر به اینکه جواب نامه‌هایم را بگیرم، دل‌ خوش کنم. همان اولین و آخرین نامه‌ای که برایم نوشت، هنوز هم لای قرآنی است که می‌خوانمش؛ اما برخلاف علی، نه تنها پاره‌اش نکردم بلکه با دقت زیادی از آن مراقبت کردم تا آسیب نبیند.
کانال شهید علی عاصمی👇
@shahidasemi

14 July 2018 | 10:20