Gap messenger
Download

Ebrahim Naghib Ahmadi:
⭕️ اگر توانستید با این متن اشک نریزید... بسیار زیباست 👇

⚠ امروز عجب روزی بود! همه غافلگیر شدیم. ما در خانه بودیم. پدر خواب بود. مادر در آشپزخانه مشغول پخت و پز. من و برادر کوچکم سر کنترل تلویزیون جر‌ّ و ‌بحث می‌کردیم! که ناگهان آن صدای عجیب و دلنشین در خانه پیچید. آیه‌ای از قرآن. به خیال اینکه شاید صدا از بیرون آمده، پنجره را باز کردم و دیدم که صدا در خیابان نیز به وضوح می‌آید.

🔊 صدایت آشنا و پُر‌رنج بود؛ پدرم بی‌درنگ از خواب پرید. مادرم با کفگیر به زمین تکیه داده بود. من و برادرم کنترل را به کناری پرت کردیم و سراپا گوش شدیم. اصلاً مجری تلویزیون و مهمانان آن هم از جای خود بلند شده بودند و با دهانی باز و چشمانی متعجب، آسمان را ور‌انداز می‌کردند.
و تو خود را معرفی کردی:

⚪️ « ای اهل عالم! من بقیه‌الله و حجت و جانشین خداوند روی زمینم... »

😍 باورمان نمی‌شد.‌ آن‌جا بود که گُل از گُلمان شکفت و زیر لب سلام دادیم: «السلام علیک یا بقیه‌‌الله فی ارضه»

🔰 بعد با طنین محمدی‌ات ما را خواستی:«...در حقّ ما از خدا بترسید و ما را خوار نسازید، یاریمان کنید که خداوند شما را یاری کند. امروز از هر مسلمانی یاری می طلبم». وصف نشدنی است. در پوست خود نمی‌گنجیدیم. پدرم همان پایین تخت به سجدهٔ شکر افتاد. مادرم سرش روی زانو بود و های های گریه می‌کرد و من و برادرم به خیابان دویدیم.

👈 خودت دیدی که کوچه و خیابان غلغله بود! مردم مثل مورچه‌هایی که خانه‌هایشان اسیر سیلاب شده، بیرون می‌ریختند. یکی دکمه پیراهنش را بین راه می‌بست، دیگری گِرِه روسری‌اش را میان کوچه محکم می‌کرد، عده‌ای زیر‌ بغل پیرزنی ناراحت را که پایه عصایش بخاطر عجله شکسته بود گرفته بودند و دیدی آن کودکی که به عشق تو کفش‌های پدرش را با عجله پوشیده بود و هی می‌افتاد!

💠 مردمی که روزی از سلام کردن به یکدیگر اکراه داشتند، خندان به هم تبریک می‌گفتند. قنادی، رایگان شیرینی پخش می‌کرد و دَم گل‌فروشیِ سر خیابان، مردم صف بسته بودند برای خرید گل ولو یک شاخه برای تهنیت به گل نرگس!

🔸 ماشین‌ها بوق‌زنان و بانوان کِل‌کشان و گلاب‌پاشان، پشت سر جمعیت عظیمی از جوانان به راه افتادند. جوانانی که دست می افشاندند و با شور می‌خواندند: «صلّ علی محمد *** حضرت مهدی آمد»

📺 خیلی از نگاه‌ها به ویترین یک تلویزیون‌ فروشی در آن سوی

28 March 2021 | 10:21