“یا امام رضـــــــــــا” اگر بناست که
لطف کسی به ما برسد …. .
خدا کند فقط از جانب شما برسد….
نخواه منت بیگانه بر سرم باشد….. .
خوش است خیر همیشه از
آشنا برسد… .
از آستان رضا «ع»
هرچه میرسد بدون شک…. .
بدون واسطه از محضرخدا برسد… .
شما دعا کن اگر عمر من کفاف نداد… .
جنازه ام شب جمعه
به کربلا برسد…
فراخوان تولید محتوا با موضوع «سبک زندگی دینی در فضای مجازی به روایتگری زن مسلمان»
علاقهمندان میتوانند با تولید محتوا در قالب های همایش و ارسال آن با هشتگ #روایت_زن_مسلمان در شبکه کوثرنت و با کلیدواژه «روایت زن مسلمان کوثربلاگ» در این فراخوان شرکت کنند.
گستره فراخوان ملی و استانی
شرکت کنندگان علاوه بر شبکه کوثرنت و کوثربلاگ میتوانند محتوای خود را در شبکه های اجتماعی و پیام رسان های دیگر نیز با هشتگ #روایت_زن_مسلمان منتشر کنند.
قالبهای آثار:• متن کوثرنت و بلاگ• کوتاه نوشته• عکس نوشته• ویدئو• پادکست
محورهای پیشنهادی روایت ها:
• زن مسلمان و عفاف و حجاب در فضای مجازی
• مادری، همسرداری، فرزند پروری و فضای مجازی
• زن مسلمان و مدیریت خانواده در فضای مجازی
• بایدها و نبایدهای رفتاری زن مسلمان در فضای مجازی
• شاخصه های رفتاری و گفتاری الگوی زن مسلمان با توجه به مقتضیات و ویژگیهای عصر حاضر
• مادر نمونه مسلمان، تربیت دینی کودکان و چالشی به نام فضای مجازی
• زن مسلمان و جامعه مدرن، ملاحظات محیطی و رفتاری
• زن مسلمان، فرهنگ شهری و فن آوری های نوین ارتباطی
• زن مسلمان، فرصت ها، آسیب ها و تهدیدات فضای مجازی
• زن مسلمان و ضرورت رشد آموزش و مهارتهای لازم در عصر حاضر
• جایگاه زن مسلمان در فناوری اطلاعات و فضای مجازی
• نقش زنان مسلمان در سلامت فردی، خانوادگی و اجتماعی در فضای مجازی
• نقش مدیریتی و اجرایی زنان در حضور خانواده در فضای مجازی
• نقش آفرینی زنان مسلمان در عرصه تبلیغ مجازی
• تحلیل جریان های معاند و زن ستیز
فرصت ارسال آثار از ۹ اسفند ۱۴۰۱ تا اول خرداد۱۴۰۲ اختتامیه همایش تیرماه ۱۴۰۲یزد .
به گزارش پایگاه خبری و رسانه ای حوزه های علمیه خواهران، مدیریت حوزه علمیه خواهران استان یزد با مرکز فناوری اطلاعات حوزه های علمیه خواهران کشور در راستای برگزاری همایش «سبک زندگی دینی در فضای مجازی، به روایتگری زن مسلمان» فراخوان تولید محتوا داد.
علاقهمندان میتوانند با تولید محتوا در قالب های همایش و ارسال آن با هشتگ #روایت_زن_مسلمان در شبکه کوثرنت و با کلیدواژه «روایت زن مسلمان کوثربلاگ» در این فراخوان شرکت کنند.
همه امشب تنها برای کسی دعا کنیم
که هر شب به تنهایی
برای همهی ما دعا میکند
#استوری
#شب_قدر
#نشر_حداکثری
آغاز پذیرش حوزه های علمیه خواهران در سال تحصیلی جدید
مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران از بین خواهران علاقه مند به تحصیل در علوم دینی ثبت نام به عمل میآورد.
مهلت نام نویسی از 29 بهمن 1401 آغاز شده و تا پایان اردیبهشت 1402 ادامه دارد.
علاقهمندان جهت ثبت نام میتوانند به آدرس اینترنتی https://paziresh.whc.ir/ مراجعه کنند.
#حوزه_های_علمیه_خواهران
#طلاب_خواهر
#معاونت_آموزش
کانال رسمی حوزههای علمیه خواهران
@kowsarnews
http://news.whc.ir
با حضور در نماز جمعه فردا مشتی در دهان دشمنان خواهیم بود
#نشر_حداکثری
#نماز_جمعه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#پشت_انقلابمان_هستیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#مدیریت_حوزه_علمیه_خواهران_استان_یزد
نخ می دهند
تا چگونه فشار بیاورند !
دیدند از طریق طرفدارهای
یک کاندیدای ریاست جمهوری
یا تظاهر به تقلب در انتخابات
نتوانستند موفق شوند !
این روش جدید تیم اتاق فکرشان است :
رهاکردن وضعیت اقتصادی کشور
به حال خودش
رکود ... تورم ...
آیا این اقتصاد وزیر ندارد؟
آیا کشور دولت ندارد؟
تنها دغدغه شان شده
رفتن زنان به ورزشگاه ...
رفع حصر خانگی سران فتنه ...
ربنای شجریان ...
سانسور گرگ ...
قانون حجاب اختیاری
و ...
تأمل کنیم !
من هم از همین مردم هستم
گرانی برای من نیز تبعات خودش را دارد !
نفس برایم نمانده که از جای گرم بربیاید !
من نیز درد می کشم
اما ...اما ...
تا آخرین نفس پای آرمان های امام
و شهدا و انقلابم می مانم !
نمی گذارم با بی کفایتی مسئولین کشور
در مدیریت
افسار از هم گسیخته کشورم ایران
به دست دشمنان بیفتد !
*من* ...
*آرامش کودکم .و امنیت خانواده ام را*
*هنوز وام دار شهدای دفاع مقدس*
*و مدافعان حرم خانم زینب کبری س می دانم* !
*نمیگذاریم ایران* ...
*یمن شود* ... !
*سوریه شود* ... !
*عراق شود* ... !
( تظاهرات گرگها برای آزادی گوسفندان ! )
تفکر،تامل،تفکر
چوپان گله گوسفندان را به آغل برد
و همه درهای آن را بست
چون گرگهای گرسنه سر رسیدند
درها را بسته یافتند
و از رسیدن به گوسفندان ناامید شدند
برگشتند تا نقشه ای
برای بیرون آمدن گوسفندان از آغل پیدا کنند
سرانجام ، گرگ ها به این نتیجه رسیدند
که راه چاره ...
برپایی تظاهراتی جلوی خانه چوپان است
که در آن آزادی گوسفندان را فریاد بزنند !!!
گرگها تظاهرات طولانی را برپا کردند
و به دور آغل چرخیدند
چون گوسفندان فریاد گرگها را شنیدند
که از آزادی و حقوق شان دفاع میکنند
برانگیخته شدند و به آن ها پیوستند
آن ها شروع به انهدام دیوارها و درهای آغل
با شاخ های شان کردند
تا این که دیوارها شکسته شد
و درها باز گردید
و همگی آزاد شدند
گوسفندان به صحرا گریختند
و گرگها پشت سرشان دویدند
چوپان صدا می زد
و گاهی فریاد می کشید
و گاهی عصایش را پرتاب میکرد
تا بلکه جلوی شان را بگیرد
اما هیچ فایده ای دستگیرش نشد
گرگها گوسفندان را
در صحرایی بدون چوپان و نگهبان یافتند
آن شب ...
شبی تاریک برای گوسفندان آزاد و رها بود
و شبی اشتها آور ...
برای گرگهای به کمین نشسته !
روز بعد ...
چون چوپان به صحرایی که گوسفندان
در آن آزادی خود را بدست آورده بودند
رسید ...
جز لاشه های پاره پاره
و استخوان های به خون کشیده شده
چیزی نیافت
این حکایت مردمی است که
به دعوت و دام منافقین
و شیپور آزادباش دشمن خود
به خیابان می ریزند !
به گوش باشیم ...!
به هوش باشیم ...!
مواظب باشیم پای مان در این فتنه نلغزد
گرانی هست ... بد هم هست ...
ولی تحمل می کنیم !
چون ناآرامی جدیدی در راه هست
بدتر از سال ۸۸ ...
مواظب باشیم ...!
سران فتنه ۹ تیر همگی جمع شدند
آن طرف آب ...
پیش پدرخوانده های شان
مرتب جلسه دارند
قرار است آمریکا تحریم ها را بیشتر کند
تعداد جوک ها و متن های مربوط به گرانی
چقدر این روز ها در فضای مجازی
زیاد شده است
کلیپ هایی از فقر مردم ...
برای تحریک اذهان عمومی ...!!!
واقعا هم این مردم درد دارند
کمر شان ...
از اقتصاد درهم ریخته خم شده است
من نیز دلم می خواهد بروم ...
اما نه نمیروم !
چون اغتشاشگرانِ بین مردم قصدشان ارزانی برای مردم که نیست !
قصدشان براندازی حکومت است !
باید فریب این فتنه های جدید را نخورد !
این دشمنان داخلی خودمان هستند
که به ترامپ و بایدن وآمریکا سر
خیابان دوخته شده بود تا اولین تصویر جمال زیبایت، مخابرهٔ جهانی شود. نذر ۳۱۳ صلوات کردم مبادا اَجنبی چشم زخمت بزند. وقتی چهره دلربایت به قاب تلویزیون آمد، شیشهٔ مغازه غرق بوسه شد. یکی بلندبلند صلوات میفرستاد، دیگری قسم میخورد که تو را قبلاً در محلهشان دیده وخیلیها اشکهایشان را با آستین پاک میکردند تا یک دل سیر تماشایت کنند.
در این مدت که علائم پیش از ظهور یکی پس از دیگری نمایان میشد، دل شیعیانت مثل سیر و سرکه میجوشید اما کسی فکر نمیکرد به این زودیها ببیندت.
راست گفت جدّت رسول خدا که فرمود: «مَثَلِ ظهور مهدی، مَثَلِ برپایی قیامت است. مهدی نمیآيد مگر ناگهانی» قسم میخورم این اثرِ دعای توست که تا کنون ما زیر عَلَمت ماندهایم.
کاش زودتر برسی...
#نشر_حداکثری
Ebrahim Naghib Ahmadi:
⭕️ اگر توانستید با این متن اشک نریزید... بسیار زیباست
امروز عجب روزی بود! همه غافلگیر شدیم. ما در خانه بودیم. پدر خواب بود. مادر در آشپزخانه مشغول پخت و پز. من و برادر کوچکم سر کنترل تلویزیون جرّ و بحث میکردیم! که ناگهان آن صدای عجیب و دلنشین در خانه پیچید. آیهای از قرآن. به خیال اینکه شاید صدا از بیرون آمده، پنجره را باز کردم و دیدم که صدا در خیابان نیز به وضوح میآید.
صدایت آشنا و پُررنج بود؛ پدرم بیدرنگ از خواب پرید. مادرم با کفگیر به زمین تکیه داده بود. من و برادرم کنترل را به کناری پرت کردیم و سراپا گوش شدیم. اصلاً مجری تلویزیون و مهمانان آن هم از جای خود بلند شده بودند و با دهانی باز و چشمانی متعجب، آسمان را ورانداز میکردند.
و تو خود را معرفی کردی:
⚪️ « ای اهل عالم! من بقیهالله و حجت و جانشین خداوند روی زمینم... »
باورمان نمیشد. آنجا بود که گُل از گُلمان شکفت و زیر لب سلام دادیم: «السلام علیک یا بقیهالله فی ارضه»
بعد با طنین محمدیات ما را خواستی:«...در حقّ ما از خدا بترسید و ما را خوار نسازید، یاریمان کنید که خداوند شما را یاری کند. امروز از هر مسلمانی یاری می طلبم». وصف نشدنی است. در پوست خود نمیگنجیدیم. پدرم همان پایین تخت به سجدهٔ شکر افتاد. مادرم سرش روی زانو بود و های های گریه میکرد و من و برادرم به خیابان دویدیم.
خودت دیدی که کوچه و خیابان غلغله بود! مردم مثل مورچههایی که خانههایشان اسیر سیلاب شده، بیرون میریختند. یکی دکمه پیراهنش را بین راه میبست، دیگری گِرِه روسریاش را میان کوچه محکم میکرد، عدهای زیر بغل پیرزنی ناراحت را که پایه عصایش بخاطر عجله شکسته بود گرفته بودند و دیدی آن کودکی که به عشق تو کفشهای پدرش را با عجله پوشیده بود و هی میافتاد!
مردمی که روزی از سلام کردن به یکدیگر اکراه داشتند، خندان به هم تبریک میگفتند. قنادی، رایگان شیرینی پخش میکرد و دَم گلفروشیِ سر خیابان، مردم صف بسته بودند برای خرید گل ولو یک شاخه برای تهنیت به گل نرگس!
ماشینها بوقزنان و بانوان کِلکشان و گلابپاشان، پشت سر جمعیت عظیمی از جوانان به راه افتادند. جوانانی که دست می افشاندند و با شور میخواندند: «صلّ علی محمد *** حضرت مهدی آمد»
خیلی از نگاهها به ویترین یک تلویزیون فروشی در آن سوی
بابابزرگ رخصت گرفت و قرار شد برود و با خود کدخدا حرف بزند. وقتی که برگشت، خوشحال بود. گفت: «قرار شده روروک را خراب کنیم اما فرفره دستمان باشد. آنها هم تخممرغمان را بخرند و هم کمی آب بدهند.» بابابزرگ گفت: «کدخدا سر حرفش نمیماند.» عمو حسن گفت: «قول داده که بماند. ما فرزندان شماییم. حواسمان هست!»
بچههای کدخدا آمدند و روروک را، جلوی چشمهای خیس ما، خراب کردند. عموحسن آمد و فرفره را گذاشت پیش دستمان و رفت که با کدخدا قرار و مدار بگذارد. دل و دماغی نداشتیم برای چرخاندن فرفره. مهدی گفت: «وقت زانو بغل کردن نیست. باید چرخ چاه بسازیم. کدخدا از امروز ما میترسید نه دیروز فرفره و روروک ساختنمان.» بابابزرگ لبخند زد.
عمو حسن هر روز با کدخدا کلنجار میرفت. یک روز خوشحال بود و یک روز از نامردی کدخدا میگفت. ما میشنیدیم و بهش «خدا قوت» میگفتیم. بچهها داشتند بالای پشت بام یواشکی چرخ چاه میساختند
http://yazd.whc.ir/article/view/10252/
کد مطلب : 10252
داستان ما و کدخدایی که نمی خواست فرفره بسازیم
شنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۳
داستان ما و کدخدایی که نمی خواست فرفره بسازیم
ما فرفره نداشتیم. بچههای کدخدا داشتند اما همبازی ما نبودند که دست ما بدهند. مسعود و مجید نقشهاش را کشیدند و مصطفی بند و بساطش را جور کرد. ما که فرفرهدار شدیم، لبخند نشست روی لبهای بابابزرگ. گفت: «دیدید میشود، میتوانید!»
از ترس بچههای کدخدا، داخل خانه فرفره بازی میکردیم. مبادا ببینند و به تریج قبایشان بربخورد. اما خبرها زود در دهکده ما میپیچید.
خبر که به گوش کدخدا رسید، داغ کرد. گفت: «بیخود کردهاند. بچه رعیت را چه به فرفره بازی.» و گیوهاش را ورکشیده بود و آمده بود پیش عمو محمد به آبروریزی.
(بعداً شنیدیم که همان روز، کدخدا دم گوش میرآب گفته: «این اول کارشان است. فردا همین فرفره میشود روروک و پس فردا چرخ چاه.» بیشتر موتورپمپهای آب ده، مال کدخدا بود.)
عمو محمد که صدایمان کرد، فهمیدیم کار از کار گذشته. فرفره را برداشت و گذاشت داخل گنجه. درش را قفل کرد و کلیدش را داد دست بچههای کدخدا. که خیالشان راحت باشد از نبودن فرفره.
رفتیم پیش بابابزرگ با لب و لوچه آویزان. فهمید گرفتگی حالمان را. عموها را صدا زد. به عمو محمد گفت: «خودت کلید را دست کدخدا دادی و خودت پس میگیری.» عمو محمد مرد این حرفها نبود. همهمان میدانستیم. بابابزرگ گفت: «بروید و قفل گنجه را بشکنید.» عمو محمود گفت: «کی برایتان فرفره خرید؟ کدخدا؟!» گفتیم: «نه عمو جان! خودتان که میدانید، خودمان ساختیم!» گفت: «دیگر بلد نیستید بسازید؟» گفتیم: «چرا!» گفت: «بهترش را بسازید.» و رفت در خانه کدخدا به داد و بیداد. صدای بگومگویشان ده را برداشت. این وسط ما، قفل گنجه را شکستیم و بهترش را ساختیم.
بچههای کدخدا فهمیدند. کدخدا گر گرفت. داد زد: «یا فرفره یا حق آب!» و به میرآب گفت که آب را روی زمینهای همهمان ببندد. کار سخت شد. عموها از هزار راه ندیده و نشنیده، آب میآوردند سر زمین. که کشتمان از بیآبی نسوزد. مسعود را گرفتند و کتک زدند. زورمان آمد. مجید به تلافیاش، روروک ساخت. کدخدا گفت که گندم و تخممرغ هم ازمان نخرند. مجید و مصطفی را هم گرفتند و زدند. صدای عمو محمود، هنوز بلند بود اما گوشه و کنایهها شروع شد. عمو حسن جمعمان کرد و گفت: «این جور نمیشود. هم فرفره شما باید بچرخد و هم زندگی ما.» از

سخنرانی ویژه و قابل تأمل حجت الاسلام والمسلمین جناب آقای دکتر رفیعی در مراسم آیین آغاز سال تحصیلی مدرسه علمیه خواهران معصومیه یزد در امامزاده سید جعفر محمد علیه السلام .. ویژه طلاب حوزه های علمیه خواهران

همراهان گرامی ازاین لحظه کلیه فعالیتهای مدیریت حوزه علمیه خواهران استان یزد در تلگرام متوقف و شما میتوانید #خبرگزای_مدیریت_حوزه_علمیه_خواهران_استان_یزد
را در شبکههای زیر نیز دنبال کنید؛
سروش: https://sapp.ir/yazd.whc.ir
ایتا: https://eitaa.com/yazdwhc
گپ: https://gap.im/yazdwhc
آیگپ:https://iGap.net/yazdwhcir
مدیریت حوزه علمیه خواهران استان یزد