Gap messenger
Download

#دلباخته
#چهارصد_دوازده
#فصل_جدید

-خانوم رستمی؟
بهش نگاه کردم
+بله؟!
-راستش یه سوالی مغزموخیلی درگیرکرده
+بله بفرمایید
انگارتردیدداشت برای سوالی که میخواست بپرسه...مگه چی بودسوالش؟!منتظرموندم تاسوالشوبپرسه
-راستش...فضولی نباشه اما...اون روزخیلی مظطرب به نظرمیرسیدی...راستش خیلی نگران شدم...چیشداون شب؟!
آهاااان پس بگو...اقافضولیش گل کرده
آخه چطورانتظارداری بیام بگم چرامظطرب بودم؟مگه توکیه من هستی توچیه من میشی؟
نفس عمیقی کشیدم ودرجواب سوال مسخرهش گفتم
+مهم نیست...
انگارفهمیدکه نمیخوام چیزی بگم
سری تکون دادوباگوشیش یکم ور،رفت
شامواوردن شاموکه خوردیم ازرستوران اومدیم بیرون
-خب حالاکجابریم؟
روکردم به پورمندکوچیک
+خونه
باتعجب گفت
-خوووونه؟
به ساعتش نگاهی کرد
-هنوزکه سره شبه بابا...
+خب هرجاکه دوست داری
-اومممم‌...بیابالاتابریم
ضحاتوبغلم خوابیده بودگذاشتم روصندلی پشتی وخودم جلونشستم

تقریبایک ساعتی میشدکه توراه بودیم
نمیدونستم کجامیرفت ولی ازشهرخارج شده بود
ازش نمیترسیدم چون میدونستم انقدخارنیست که بخوادبامن کاری بکنه
باخیال راحت وخیلی خونسردمنتظربودم ببینم کجامیخوادمنوببره...
همینطوری که داشتم فکرمیکردم برگشتم سمتش وگفتم
+راستی من هنوزاسم تورونمیدونما...
نمیدونم چرااین سوالوپرسیدم امابااینکه به جانبودولی سواله خوبی بود...من نبایدبدونم کسی که باهاش این وقت شب باهاش اومدم خارج ازشهراسمش چیه؟!
پورمندکوچیک چندثانیه بهم خیره شدوبایه لبخندریزجوابموداد
-کوچیک شماحسام
+بزرگ مایی
نمیدونم چراولی خندید
-توم که‌...مریم؟
+بزرگ شما
دوباره چندثانیه بهم خیره شد
امااین دفعه نخندید
خندهشوقورت داد
دوباره به روبه روم خیره شدم
ازدورتوتاریکیه شب گروهی ازدرختای کاج به چشمم میخورد...
اگه اشتباه نکنم قراربودبریم اونجا...
ولی اخه چراجنگل؟
درکمال تعجب حسام پیچیدتوورودیه جنگل...
یکم که ازورودیه جنگل گذشتیم ازوسط جنگل نوربه چشمم میخورد...
باورم نمیشد
هرچقدبه وسط جنگل نزدیک ترمیشدیم وازورودیه جنگل دورمیشدیم بیشترشگفت زده میشدم
خیلی رویایی بود
وسط جنگلوچراغونی کرده بودن
به نظرمیومدکافه باشه
کلی دخترپسرجفت اونجابودن
خیییییلی خوشگل بود
هیچ کلمه ای برای توصیف اون حداززیبایی جنگل به ذهنم نمیرسه
باورم نمیشدانگارخواب بودم
حسام وقتی ذوق منودیدلبخندی زد
ماشینویه گوشه پارک

14 June 2022 | 03:48