احمد متوسلیان در هیچ شرایطی حتی در برابر بدترین اتهامات دفاع از مردم و کیش وطن را فرموش نکرد؛ شاید خاطره مجتبی عسگری هم رزم وی خالی از لطف نباشد:
در حالی که حاج احمد سخت نگران وضعیت حساس جبهه مریوان در آن روزهای دشوار جنگهای کردستان بود. آمد تهران. رفت و خودش را به دفتر حضرت امام (ره) معرفی کرد … میگفت: رفتم ببینم چه کارم دارند. دیدم قرار شده برویم دستبوسی حضرت امام. توی دفتر به من گفتند: شما احمد متوسلیان هستید؟ گفتم: بله. گفتند: الان که خدمت حضرت امام میروی، مثل حالا که توی چشمهای ما نگاه میکنی، آنجا به چشمهای امام نگاه نکن! فقط جواب سوالات آقا را بده، هیچ مسألهای هم نیست. نگران نباش. بعد ما را بردند خدمت امام. دیگر نفهمیدم چه شد… بغض گلویم را گرفته بود. خدایا! مگر میشد باور کرد؟! مرا به خدمت امام آوردهاند! … در دیدار امام فرمود: احمد! شما را میگویند منافق هستی؟! گفتم: بله، همین حرفها رامیزنند! … دیگر نتوانستم چیزی بگویم. بعد، امام فرمود: برگرد همان جا که بودی، محکم بایست! … وقتی احمد به اینجای حکایت رسید، با ذوق و شوق گفت: حالا دیگر غمی ندارم، تأیید از حضرت امام گرفتم.