Gap messenger
Download

بعد از چند دقیقه، با شنیدن صدای نا منظم برخورد قاشق به لیوان آب قندی که توی دست خانمم بود، چشمهام را باز کردم. خانمم که نگران‌تر ازچند دقیقه قبل به نظر می‌آمد زیر لب می‌گفت:
"نکنه خدایی نکرده افتاده تو کار خلاف؟"
توی دلم خندم گرفته بود ولی نای خندیدن نداشتم. یکی دو قلپ از لیوان سرکشیدم تا تونستم چشمهام را کامل باز کنم. تازه متوجه شدم اطرافم چه خبره. با صدای لرزان به خانمم گفتم:
"واقعا نمیدونم چی شد. فکر کنم از اثرات جانبی کپسول زبانه، یا شاید هم به خاطر زبانیه که من انتخاب کردم!"
خانمم طفلی پاک گیج شده بود. من با احتیاط پا شدم و یک کپسول دیگر خوردم و بعد از یک یا دو دقیقه باز طپش قلب و بالا رفتن درجه حرارت بدن، که متصدی داروخانه وعده‌ی آن را داده بود سراغم آمد و تقریبا بعد از یک ربع، آن قدرت جادویی برگشت. حالا من تند تند با لهجه غلیظ عربی برای خانمم بلبل زبانی می‌کردم. خیلی خوشحال بودم ولی خانمم بنده‌ی خدا از بس من تند تند و روان صحبت می‌کردم نمی‌توانست از حرفهای من سر در بیاورد با عصبانیت گفت:
"واقعا دیونه شدی؟ منو هم دیونه میکنی. دوتا کلمه فارسی بگو ببینم چته آخه؟"
بعد از یکی دو دقیقه که دید فایده‌ای نداره و من فقط دارم عربی حرف میزنم، درب اتاق را محکم به هم زد و رفت داخل آشپزخانه.
گذشت و گذشت تا روز سوم. قوطی کپسول را که از روی میزکارم برداشتم تا مثل روزهای قبل صحبت کنم، صدای ترسناکی شنیدم . یک بار دیگر قوطی کپسول زبان را آرام تکان دادم تا بفهمم چند کپسول دیگر توی قوطی باقی مانده است، ولی باز از داخل قوطی همان صدای ترسناک را شنیدم. با خودم گفتم:
"چی؟ نه نه نه.... امکان نداره! کی کپسول‌های من را برداشته؟ کی؟ خانم....؟"
یادم اومد که خانمم اصلا خونه نیست. قوطی را که باز کردم دیدم یک کپسول دیگر بیشتر باقی نمانده! قوطی ده‌تایی بود، تقریبا برای سه روز. من هم آنقدر توانایی مالی نداشتم که هر هفته بتوانم یک ملیون صرف خرید کپسول زبان کنم. همین‌طور که غرق در افکار خودم بودم از اتاقم خارج شدم و غمناک روی کاناپه داخل اتاق نشیمن نشستم. شروع کردم به فکر کردن و فکر کردن و فکر کردن. بعد از چند ساعت، فکری به ذهنم رسید. با فریاد گفتم:
"با دستای خودم توی خونه می‌سازمش. بله خودم! همین جا توی خانه اونم با قیمت پایین تر!"

13 November 2023 | 09:08