#خواندنی | *نبرد کلمات*
روایتی از مناظره علمی امام رضا علیهالسلام با دانشمندان قصر مأمون
آرام از سرسرا میگذرد. پیر و جوان، ریز و درشت، بهموازات قالی سرخی که سرسرا را فرش کرده، صف کشیدهاند در دو طرف. صدای نرم قدمهایش، آرام در فضای سنگین قصر میپیچد. این سکوت برای من تازه نیست. خاصیتی در وجود اوست که حتی گام برداشتن نجیبانهاش، چشمها را مجذوبش میکند و همه، بیآنکه بخواهند، خیره میشوند به او. من هم، مثل همیشه زندگیام، نگاه به او دارم که مثل قُرص خورشید، در این کاخ دلگیر، پیش میآید.
به تخت منبتکاری شده باشکوه نزدیک میشود. حالا صدای زمزمهها را میشنوم. پچپچهای پلید، نجواهای شر. میدانم به چه مشغولاند این جماعت. میدانم کتابخانههایشان را زیرورو کردهاند، رمل و اسطرلاب ریختهاند و دستشان به دامن سِحر و جادو هم شاید رسیده. پی چه؟ دشوارترین مسئلهها. سختترین پرسشها. چنان دشوار که حتی خود، در پاسخش مانده باشند. از چشمهای پرسشگر برخی از آنها میخوانم که کمر همت بستهاند تا امروز، آقایم را با پرسشهایشان شکست دهند. به چشمهای آقا نگاه میکنم که به شیوه جدش، بیشتر وقتها به زمین دوخته شده. یعنی در این چشمهای سربهزیر، دریای حکمت را نمیبینند؟ این پلکها از هم که باز میشوند، «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا»را به یادشان نمیآورند؟ باب علم الهیاند این چشمهای از نسل علی، در محاصره نابینایان بیتوفیق درگاه خلیفه...
مأمون با آن چشمهای زیرک محافظهکار، بر تخت تکیه زده و دور و اطراف را میپاید. همه این آتشها از گور او بلند میشود...
برای خواندن متن کامل به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید
https://nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=17592