چالشهای زمان، در حین اجرای فرامین رسالت، دچار خوف شدند.
پیامبر ما، وقتی که از مکه به مدینه میآمد، در حجة الوداع و در واقعه غدیر ترسید، وقتی که فرمان به اعلان ظهور شد چون میدانست که اکثریّت قاطع این پشتسریهایش، این حج کردهها، این انصار، این مهاجر و یاران، اکثر آنها تابع این تابلوی قرآن هستند «وَ اَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ»، «وَ اَكْثَرُهُمْ لا يَشْعُرُونَ»، برای همین پیغمبر ترسید. یک بار جبرائیل آمد «يَا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ» بگو، پیغمبر، بنده خدا میترسد نه اینکه بخواهد تعلل کند، نه اینکه بخواهد در اجرای فرمان خدا دست دست کند، نه، میترسد چون مردم را میشناسد، میداند اینها با نفاق جلو آمدند. دفعهٔ دوم جبرائیل گفت: «يَا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ» بگو، چرا معطل هستی؟ اینجا جایش است، اینجا غدیر خم است، باید اعلام ظهور کنی. باز پیغمبر ترسید، با اینها بزرگ شده، اینها را میشناسد و میداند که اینها بیدین هستند.
بابا قرآن دارد میگوید «قالَتِ الْاَعْرابُ آمَنَّا» پیغمبر! عربها میآیند میگویند «ما ایمان داریم»، همان مسلمانهایشان! «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا» از قول من بگو. ای پیغمبر، تو از آنها میترسی؟ بگو خدا میگوید، «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا»، بگو به آنها. «قُلْ» که نگویند پیغمبر از خودش میگوید، بگو خدا میگوید شما ایمان نیاوردید، «وَ لكِنْ قُولُوا اَسْلَمْنا» فقط بگویید ما مسلمان شدیم. مسلمان هستیم و شمشیرهایمان را در غلاف گذاشتهایم، با تو نمیخواهیم بجنگیم، همین!
«وَ لكِنْ قُولُوا اَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْاِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ» این خیلی عالی است، خیلی سند بزرگی است که پیغمبر بندهٔ خدا این پایان بیلان کار رسالتش بود. «وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْاِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ» منِ خدا میگویم اصلاً ایمان در وجود شما وارد نشد! حالا پیغمبر میترسد. دفعهٔ سوم خدا پیغمبر را تهدید کرد که در این آیه هست «وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ». بار سوم است «وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ» اگر اعلام ظهور نکنی «وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ» یک قِرون برای من کار نکردی، یک قدم نبُردی و اجرای فرمان نکردی! خدا تهدید کرد، پیغمبر بنده خدا تسلیم شد و اعلام کرد که بایستید میخواهم یک خبر مهمی را اعلام کنم؛ خبر ظهوری!