#یامهدی .
هی میآیم بنویسم.. هی شما اجازه نمیدهید.. امشب شادی و غم توی دلم بهم آمیخته. درباره شما احساساتم همیشه به همان اندازه که باهم تضاد دارند و از یک جنس نیستند، ممزوج به هم و غیرقابل تفکیکاند..
در عین شادی غمگینم..
در عین سرخوردگی و حسرت پر از شور زندگی ام..
شرمنده ام و سرافکنده اما بی اندازه سربلندم و مغرور به اینکه امامِ حیِّ منید..
خسته ام و پرتوان..
ناامیدم به این شب سیاه ِطولانی و امیدوار به صبح سپیدی که نمیدانم از من و نسل من سعادتمندی زاده خواهد شد که درکش کند یانه..
خجلت زده ام اما روی لبهایم لبخند است به برکتِ نیتها و فکر به آرزوهایم برای دو علیِ کوچکم..
من دقیقا معنای مطلق نقطه ی تلاقی خوف ورجایم..
میدانم که هستید و همینجایید اما پای اعتقادم لنگ میزند به خیلی چیزها.. عقل ناقص من تاب تصور دولت کریمه شما را ندارد.. خیال بیمقدارم اما نمیتواند دنیای بدون شما را به تصویر بکشد..
شب های نیمه شعبان دل من سراسر اشک است و شعف .. دلم میخواهد امشب را .. این شبی که اذن نوشتن به من ندادید؛ بنشینم یک گوشه و فقط عاجزانه صدایتان کنم.. به امید جوابی و نکاهی و کرمی و آمدنی ولو به وهم و خیالم..
ای امامِ من! سیّدِ من! امیر من! مولا و منتهای امال من! آقای بزرگوار من! رفیق من! انیس من! مونس من! محبوب من! معشوق من! ای لطیف ترین آرزوی باران ها و قنوتها! ای غریبترین به راه نشستهیِ دورانها! ای عطرِ نفس هایت نشسته بر نرگسها! ای نوح مجاهد! ای ابراهیم بر فراز آتش برد و سلام! ای اسماعیلِ مسرور در قربانگاه! ای ایوب صبور! ای یوسف در زندان! ای یونس در شکم ماهی! ای موسایِ نشسته بر طور! ای عیسی ِ از میان حواریون رفته! ای احمد ِ خاتم! ای قرانِ خوانده نشدهی روی طاقچه ها..
مولای من.. به فریادم برس.. من از عمق تاریک ترین روزها ودوران ها صدایتان میزنم.. از عمق سیاهی شب و سیاهی دلها و سیاهی دنیا.. از دست کوتاه بشر..از نهایت ظلم و نهایت درد..
" یا ایها العزیز، مسنا و اهلنا الضر، و جئنا ببضاعة مزجاة، فاوف لنا الکیل و تصدق علینا، ان الله یجزی المتصدقین..."
ما خیلی عجز داریم.. خیلی بیچارهایم.. ای عزیزِ دنیا..
دلم میخواهد بی وقفه نامتان را بنشانم روی لبهای خشک و ترک برداشتهام.. اینشعرِ از جان برآمدهی #آقاسی را زمزمه کنم و با بغض بخوانم: « ای زلیخا دست از دامان یوسف بازگشت، تا صبا