Gap messenger
Download

+ هی خودم را توی آینه قدّی زرشکی ِ قدیمیِ خانم‌جان ور‌انداز میکنم.. همه همیشه می‌آیند و‌خودشان‌را ورانداز میکنند توی آینه قدی! توی مهمانی‌ها! دور‌همی‌ها! رفتن ها‌و‌آمدن ها! مثل ِ امروز!عصر گذشت و غروب‌ شد.. ظرف و‌ظروف‌ها شسته شده کنار ِ حوض قطار شده اند از ظهر.. هوا تاریک شده و انگار خاک ِ‌مرگ پهن کرده اند توی اتاق روی همه! از آقایوسف هنوز خبری نشده! خروس‌خوان سحرخیزی کردم به آب و جاروی ایوان ِ مشرف به منزل ِ‌شان.. خندیدم که گمان کنند برای سفره پهن کردن ُ طعام دادن ِ هر هفته‌ی قوم و خویش پله‌های عمارت را از گرگ و میش صبح مثل مرغ پرکنده بالا و‌پایین میروم به برق انداختن ُ رنگ و‌لعاب دادن! کوچه را رفت و روب کردم و شمعدانی چیدم سکوی کنار ِ در! پشت ِ پنجره هم پناه گرفتم که خلق بو نبرند عاشقی‌ام‌ را..‌
عصر گذشت و غروب شد و بویی از آقایوسف نیامد.. دارم خودم‌ را وراندازد میکنم توی آینه قدی زرشکی ِ خانم جان و هنوز خاک ِ مرگ پاشیده اند روی مهمان ها توی اتاق! همه خوابند.. خودم را ور انداز میکنم..دلم را.. ایوان را..‌ جامه ام‌ را.. چشم‌هایم را.. حیاط را و شمعدانی های برگشته از سکوی در به دورتادور ِ حوض بی ماهی..! کجای ِ منتظر ماندنم لنگ دارد ، ملتفت نشده ام! از خود ِ ضعیف ِ توی آینه گریه ام میگیرد!
از آقا یوسف خبری نیست.. می‌آیم توی ایوان زل بزنم سمت ِ صحن و سرای ِ آقایوسف.. جایی که آخرین بار دیدنَ‌ش و خبر ِ رفتنش را دادند.. سر برمیگردانم.. قالی ِ سرخ ِ ایوان شده عطر ِ زمینی که‌دسته دسته نرگس رویش روییده..‌ ماه ِ شب چارده زل میزند به چشم‌هایم.. صدای ِ خستگی از انتظارم رسیده‌ به‌ گل‌های ِ محبوب ِ آقایوسف.. کاش من همه بودم.. جای همه منتظرت بودم.. کاش من عطرِ همه نرگس های قصه ی دنیای بی آقایوسف را میبلعیدم..



#اف_میم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#نکند_منتظر_مردن_مایی_آقا ..

16 June 2023 | 11:42