یک جزیره هست اندر این جهان
اندرو گاویست تنها، خوش دهان
جمله صحرا را چَرد او تا به شب
تا شود زفت و عظیم و مُنتجب
شب ز اندیشه که فردا «چه خورم؟»
گردد او چون تار مو لاغر ز غم
چون برآید صبح ،گردد سبزْ دشت
تا میان رسته قصیل سبز و کشت
هیچ نندیشد که چندین سال من
میخورم زین سبزهزار و زین چمن
هیچ روزی کم نیامد روزیام
چیست این ترس و غم و دلسوزیام؟
باز چون شب میشود آن گاو رفت
میشود لاغر که آوه رزق رفت!
مثنوی معنوی؛ محمد بلخی
کشکولی برای فکر و زندگی
@kashkuul