اون قدیما همه چی فرق میکرد.
انگار منتظربهونه بودن
که به هم کمک کنن ،
در حق هم دعا کنن.
خدا بیامرز مادربزرگم هروقت هوا برف و بارونی بود، آش درست میکرد. موقع ریختن رشته ها دونه به دونه ؛
هرکسی رو که میشناخت اسم میبرد ..
و با بغض خاصی میگفت:
" خدایا به حق بزرگیت گره از رشته ی کارشون باز کن... ."
#نوستالژی