«نوشته خود را آنقدر زیر و رو کنید که به چیزی برسید که فکر میکنید خوب است…»
این بخش یعنی باید تا تهش بری؛
تا جایی که دیگه فکر میکنی کارت تمومه؛
یعنی با تمام توان، بازنویسی، بازبینی، پاکنویس و بازآفرینی رو انجام بدی.
اون لحظهای که فکر میکنی بالاخره «یه چیز درست و حسابی» نوشتی.
«…و بعد آن را دور بریزید.»
و این بخش... اون ضربهی نهاییست!
یعنی حتی وقتی به نسخهای رسیدی که ظاهراً خوبه،
باید جرئت داشته باشی ازش دل بکنی.
چرا؟ چون شاید هنوز به "اصل حرفت"، "صدای واقعیت"، یا "نسخهی خالصترت" نرسیدی.
تفسیر:
نوشتن واقعی، رهایی از وسواس بهظاهر خوب بودنه.
اون چیزی که بهش میگی «این خوبه» ممکنه هنوز تقلیدی باشه. یا متکی به قواعد. یا فقط چون زیاد روش کار کردی، به نظرت خوب میاد.
دور ریختن به معنی نادیدهگرفتن نیست، بلکه یعنی بریدن وابستگی از نسخهی ناقص برای رسیدن به نسخهی نابتر.
این نگاه خیلی به شیوهی کار نویسندههایی مثل همینگوی، موراکامی، یا حتی ریبردبری نزدیکه که میگفتن:
«نوشتن یعنی بازنویسی، و بازنویسی یعنی کندن تا لایهی زندهی متن.»
نتیجه:
راز نویسندگی شاید این باشه که بفهمی اونچیزی که نوشتی، هرچقدر هم خوب باشه، ممکنه فقط لایهی اول باشه.
نویسندهی خوب کسیه که جرئت رفتن به لایههای پایینتر رو داشته باشه.
http://dastannevis.com