نویسنده داستان را صرفاً بازتاب مستقیم و وفادارانهای از دنیای واقعی نمیداند. بلکه داستان را بهعنوان یک بازآفرینی، تفسیر یا حتی دگرگونسازی از واقعیت در نظر میگیرد.
۱- داستان بهمثابه حقیقت درونی، نه عینی
نویسنده ممکنه واقعیت بیرونی رو کنار بزاره تا بر احساسات، خیالپردازیها یا حقیقتهای درونی تمرکز کنه. برای مثال، شاید شخصیتی در داستان پرواز کنه، اما این پرواز نماد آزادی یا رهایی باشه، نه یک اتفاق فیزیکی.
۲- خلق جهانی تازه، نه بازسازی جهان موجود
در این نگاه، نویسنده خودش خالق دنیاست، نه خبرنگار آن. مثل کاری که نویسندههای فانتزی یا علمیتخیلی انجام میدن؛ جهانی میسازن با قوانین خاص خودش که الزاماً با دنیای واقعی همخوانی نداره.
۳- برداشت شخصی از واقعیت
حتی اگر داستانی در دنیای واقعی بگذره، نویسنده به جای اینکه صرفاً "واقعیت" رو گزارش کنه، اون رو از زاویه دید خودش نشون میده. یعنی بیشتر از اینکه بگه «چی اتفاق افتاد»، میگه «چهطور حس میشد».
۴- روایت بهعنوان آینهای شکسته
بهجای اینکه داستان مثل یک آینه صاف، دقیقاً تصویر دنیای واقعی رو نشون بده، مثل یک آینه شکستهست که واقعیت رو به شکلهای گوناگون، غیرمستقیم یا اغراقشده بازتاب میده.
http://dastannevis.com