Gap messenger
Download

شين بگيرم اما وقتي گوشي رو برداشتم تازه يادم اومد كه شماره ي آژانس رو ندارم نااميدانه گوشي رو روي دستگاه قراردادم روي مبل نشستم و فكر كردم كه چيكار بايد بكنم . تصميم گرفتم به ثريا زنگ بزنم هم صدايش رو مي شنوم هم شماره ي آژانس رو ازش مي پرسم اما باز پشيمون شدم با شناختي كه از ثرياداشتم مطمئن بودم كه او فكر همه چيزرو مي كنه ! اگر مي خواست خودش شماره اي كنار تلفن مي گذاشت اما اين كارو نكرده پس مي خواسته خودم و بدون كمك اون اين مشكل رو حل كنم ولي آخه چه جوري ؟ من از كجا شماره تلفن پيدا كنم ؟ اگه از118شماره بگيرم آدرس اينجا رو كه بلد نيستم كه به آژانس بدم تا بياد دنبالم كسي رو هم كه نمي شناسم تا آدرس اينجارو بپرسم اما نه !... ناگهان فكري به مغزم خطور كرد ياد اون مرد جوان كه هنگام ورود به مجتمع باهاش روبه رو شده بودم افتادم اون هم به همين طبقه اومده بود پس بايد ساكن همين واحد مقابل باشه . آره ! با اينكه قيافش خوب يادم نبود اما مطمئن بودم وقتي وارد آپارتمان مي شد اسم فرزاد رو شنيدم.
اماده شده جلوي در آپارتمان روبه رويي ايستادم ،با اين قصد كه از آقايي كه اسمش فرزاد بود شماره آژانسي رو بگيرم .زنگ را فشردم خيلي طول نكشيد كه مرد جواني در را باز كرد وقتي نگاهش كردم قيافه اش اصلا آشنا نبود پس اين فرزاد نيست . همچنان كه به مرد جوان زل زده بودم با خودم فكر مي كردم نكنه اشتباه مي كنم و خودش باشه وآبروم بره ! مرد جوان دست در موهايش فرو برد و گفت:
- خوش تيپي و خوشگلي هم براي ما درد سر شده ولي به خدا من بي تقصيرم قبل از تولد به مادرم گفتم من و اينقدر خوشگل و جذاب به دنيا نياراما گوش نداد و اينم عاقبت كار ، همه ي دخترا اسيرم مي شن .
بعد هم با صداي بلندي دادزد :
- آهاي فرزاد پاشو يه ليوان آب بيارباز اين

19 September 2019 | 11:52