Gap messenger
Download

آن نوشته بود :براي پري عزيزم ذوق زده بازش كردم و شروع به خواندن نمودم:
«پري عزيزم! اين روزها وقتي به آلبوم قديمي ام نگاه مي كنم با ديدن عكسهاي كودكي و نوجواني خودم ناخودآگاه بي آنكه بخواهم تصوير تو در ذهنم نقش مي بندد يك دختر جوان 18ساله با170سانت قد و موهاي پرپشت به سياهي رنگ شب،بيني قلمي و كوچك ، لبان قلوه اي زيبا، چشماني ميشي با ابروان كماني سياه با پوستي نسبتا برنزه و صورتي گرد كه خودش هم نمي دونه با اون اندام موزون چه زيبايي خيره كننده اي دارد . دختري ساده كه تا به حال متوجه هيچ نگاهي به خودش نشده، اما پري كوچك ! من به عنوان كسي كه هميشه و همه جا كنارت بودم متوجه اين نگاه ها مي شدم و هر بار كه بي توجه ي تو رو به اطرافت مي ديدم بيشتربه خودم و روحياتم تورو نزديك مي ديدم ،آره !روحيات تومثل خود منه ، اصلا بذار برات يه قصه بگم، يه قصه ي جديدكه تا حالا برت نگفتم .
8ساله بودم كه پدر و مادرم به خاطر نداشتن تفاهم برسر محل زندگي در ايران يا خارج از هم جدا شدن ،من شدم سهم پدرم وايران موندم ، سينا شد سهم مادرم و رفت آمريكا .از سرنوشت سينا جز اينكه در امريكا پيش مادرم زندگي مي كنه چيزي نمي دونم ، اما داستان زندگي من با پدر در تنهاي مي گذشت . پدر بعد از اينكه مادرم تركش كرد و رفت آمريكا تارك دنيا شد ، با همه قطع رابطه كردو تمام زندگيش رو خلاصه كرد در سخت كار كردن و پول در آوردن .به من هم اصلا اهميت نمي داد ، بعدها فهميدم به خاطر شباهت من به مادرم از من دوري مي كنه، پدر را هفته به هفته نميديدم ،اون فكر مي كرد همين كه من مستخدم دارم و كلي پول و كسي كه برام غذا آماده مي كنه كافيه !اما نمي دونست كه من هيچ رفاهي نمي خوام وفقط يه ذره محبت اونو جستجو ميكنم . مادرم هم كه اصلا انگارنه انگار دختري در ايران داره ، فقط سالي يكباريك كارت تبريك سال نوبا يه عروسك برايم مي فرستاد ، من در چنين محيطي به تنهايي بزرگ شدم ورشد كردم . توي 18سالگي تبديل به يه دختر كاملا غيراجتماعي شده بودم ، خنده داره اما حتي يه دوست هم نداشتم . بي توجهي پدر هم با بزرگ شدن من روز به روز بيشتر مي شد ، به خصوص كه كاملا هم شبيه مادرم شده بودم ، ظرافت اندام ، لبان كوچك و سرخ رنگ ، بيني كوچك و صورت ظريف با چشمان عسلي و ابروان نسبتا سياه و موهاي خرمايي ، حس مي كردم نفرتي كه پدر نسبت به مادرداشته حالا نسبت به من داره و اگه بيشتر از اون نداشت كمترهم نبود .اما ازدواج ناگهاني مادر با يك مرد آمريكايي و شنيدن اين خبرو سكته ومرگ ناگهاني پدر اين حقيقت را برام روشن كرد كه در تمام اين سالها پدر نه تنها از اون متنفر نبوده بلكه عاشقانه هم دوستش داشته و اميدوار بوده كه روزي برگرده و باز در كنارهم زندگي كنند و اين كارمادرتمام اميدهاي پدرم را نابود كرد و او را از پا درآورد.
بعد از مرگ پدراميدوار بودم مادرم به ايران بياد و در مراسم تشيع او شركت كنه ، اما اونيامد و بعد از مدتي براي من دعوت نامه فرستاد تا به او و سينا ملحق شوم

19 September 2019 | 11:52