Gap messenger
Download

مت مدرسه ظهر هم خودت برگرد . دو هفته اي بود كه نمي تونست من رو به مدرسه ببره و بياره و بايد خودم تنها مي رفتم و مي آمدم . بنابراين وقتي زنگ آخرزده شد منتظرش نموندم وتنهايي راهي خونه شدم بين راه به حال و روز مادرم فكر مي كردم و اينكه چرا سرما خوردگي مادر اينقدر طولاني شده و خوب نمي شه دلم گرفته بود . در حدود يك سال مي شد كه مدام سرما مي خورد و سرفه مي كرد اين بيماري طولانيش باعث شده بود زياد به من توجه نداشته باشه دلم نمي خواست مريض باشه و دوست داشتم خودش منو به مدرسه ببره و بياره هر دفعه هم مريضيش سخت تر مي شد و اينبار هم با دفعات قبل حالش فرق مي كرد مدام توي رخت و خواب بود و گاهي اينقدر سرفه مي كرد كه حتي نميتونست درست نفس بكشه دلم براي شنيدن قصه هاش تنگ شده بود هر شب يه قصه ي جديد برام مي گفت روزها كه مدرسه بودم برام قصه مي نوشت و شبها مي خوند . روزهاي تعطيل هم كه من مدرسه نمي رفتم با هم مي نشستيم و قصه هاي جورواجور مي ساختيم آخ كه ميخنديديم و بهمون خوش مي گذشت اما الان دو هفته مي شد كه از قصه هاي مادر خبري نبود حالا ديگه كارمون برعكس شده بود مادر توي تختش مي خوابيد و من توي ذهن كودكانه ام قصه هاي جورواجور مي ساختم و براش تعريف مي كردم اون هم گوش مي داد و وقتي مي خواست مثل قديما بخنده سرفه امونش نمي داد. آخ كه چقدر دلم براي اون روزها تنگ شده بود وقتي از مدرسه بيرون اومدم باران ملايمي شروع به باريدن كرده بود و من با اين اميد كه امشب مامان حالش بهترمي شه و برام قصه مي گه فاصله ي مدرسه تا خونه رو سريع طي كردم باران داشت شديد مي شد و من كه چتر نداشتم براي اينكه زياد خيس نشم شروع به دويدن كردم با اين وجود وقتي به خونه رسيدم كليد رو به درآپارتمان كوچكي كه محل زندگي من و مادرم بود انداختم خيس خيس بودم خيلي دلم مي خواست وقتي به خانه مي رسم مادر به استقبالم بياد اما وقتي وارد خونه شدم و محيط رو ساكت و تاريك يافتم فهميدم كه حال مادر هنوز خوب نشده . در حالي كه چراغ رو روشن مي كردم به سمت اتاق خواب مشتركمون با مادرم رفتم مادر آرام روي تخت خوابيده بود و لبخند مليحي بر لب داشت خيلي آرام و طوري كه بيدار نشه بوسه اي بر پيشانيش زدم و احساس كردم تبش قطع و چقدر بدنش خنك شده خوشحال از اينكه حالش رو به بهبود براي اينكه بيدارش نكنم چون در اين دو هفته ي اخير خواب به اين راحتي نداشت و سرفه بهش اجازه نمي داد يه چرت راحت بزنه خيلي آرام لباس هايم رو عوض كردم و از اتاق بيرون اومدم . احساس گرسنه گي مي كردم اما چيزي نخوردم چون مي خواستم بعد از مدتها با مادر شام بخورم بايد منتظر مي ماندم تا مادر بيدار بشه . خودم رو سرگرم نوشتن درس و مشقم كردم تا مادر بيدار بشه 2ساعت,3ساعت,ساعت همين طور مي گذشت
ولي مادر بيدار نمي شد و معده ام داشت سوراخ مي شدتصميم گرفتم سري بهش بزنم چرا بيدار نمي شد؟ بالا سرش رفتم و ديدم كه هنوز با همان لبخندي كه بر لب داشت خوابِ.دوباره بوسيدمش ديدم كه اين بار از دفعه

19 September 2019 | 11:52