Gap messenger
Download

ي حاج مهدي ايستادم بياي بيرون به خاطرمي آري من كيم! ببين در مورد وثوق, من پيك هستم .
- وثوق چي شده ؟
مرد جوان بدون اينكه پاسخ سوالم رو بدهد گوشي رو قطع كرد هاج و واج مونده بودم! اين بهنام كيه كه من اسمش روتوي گوشيم دارم اما يادم نيست كي و كجا ديدمش؟ اين كيه كه وثوق رو ميشناسه؟ اصلا مگه مهم كه اون كيه اون يه پيك و از طرف وثوق اومده. نفهميدم چطور لباسم روعوض كردم و چادر به سر كشيدم فقط مي دونم كه پله هارو دوتا يكي كردم و يكي دوبار هم به چند تا خانم بر خوردم و فقط تنها چيزي كه يادم ميآد صداي عزيز خانم بود كه گفت:
- پروانه جون كجا با اين عجله؟
نيازي نبود جلوي در تكيه ي حاج مهدي كه در واقع در خونش بود دنبال مرد جوان بگردم چون زير اون بارون كه همه توي خونه ي حاج مهدي مشغول عزاداري بودند فقط يك مرد جوان در حالي كه چتري بالاي سرش گرفته بود به چشم ميخورد. خداي من پس حسم اشتباه نكرده بود اين چهره برام آشنا بود تا وقتي بهم نزديك شد بي حركت بهش زل زده بودم بهم كه رسيد ديگه مطمئن شدم كه مي شناسمش و با ذوق خاصي گفتم :
- پس حسم بهم دروغ نگفته بود نه؟
- سرش را تكان داد به من كه خيس بارون شده بودم نگاه كرد و چترش رو بالاي سرم گرفت و گفت :
- بايد زودتر بريم!
بي هيچ اختياري نپرسيدم چرا و كجا؟ فقط به دنبالش راه افتادم و به سمت همان ماشين بنزي كه باعث آشنايي من اون شده بود رفتم در عقب رو برام باز كرد و سوار شدم خودش هم صندلي جلو نشست . وقتي سوار ماشين شدم به راننده كه مردي حدودا36,35ساله بود و آرام نشسته بود سلام كردم او هم به همان آرامي پاسخم را داد . وقتي اتومبيل به حركت درآمد گفت:
- پروانه ! ايشون برادر بزرگم بهرام...
نگاهي به بهرام انداختم و گفتم :
- خوشبختم.
بهرام هم فقط سري تكون داد و چيزي نگفت چقدر اين مرد به نظرم عجيب اومد . اصلا چقدراين اتفاقات كه مي افتاد ويا در شرف وقوع بود عجيب به نظر مي رسيد , پيدا شدن بهنام بعد از يك ماه, وقوع اون تصادف ,ارتباطش با وثوق و حالا اين مرد كه بهنام برادرمعرفيش كرد .اصلا بهنام چرا يهو غيبش زد كاملا منگ بودم به خودم اومدم اصلا من با اين دوتا كجا دارم مي رم .به بهنام نگاهي كردم و پرسيدم :
- ما كجا داريم ميريم؟
بهنام نگاهش رو از رو به رو دزديد و به سمت من برگشت و مستقيم بهم نگاه كرد و گفت:
- به زودي مي فهمي .
- من همين الان مي خوام بفهمم!!
- گفتم كه عزيزم مي فهمي عجول نباش باشه؟
نوع حرف زدنش برام عجيب نبود اعتراف مي كنم همان يكبار كه ديدمش مجذوب نوع رفتار و صميميت حرف زدنش شدم نوعي صداقت در كلامش موج ميزد كه ناخود آگاه نميتونستي بهش شك كني. از همون بار اول كه ديدمش در دل باورش كردم اما امشب بهش مشكوك شده بودم و يه حسي بهم ميگفت كه اين آدم نميتونه با وثوق بي ربط باشه چرا كه از فرداي روزي كه ديدمش ديگه غيبش زد و حالا بعد از يك ماه با خبري از وثوق بر گشته بود و با همون صميميتي كه از روز اول داشت منو دعوت به صبوري ميكرد. با ترديد بهش نگاه

19 September 2019 | 11:52