#برزخ.ارباب
#پارت1
در اتاقم رو باز کردم و با احتیاط و آروم ازش خارج شدم.
به اتاق مامان بابا نگاه کردم و وقتی با چراغ
خاموش اتاقشون روبرو شدم نفس راحتی کشیدم و به سمت پله ها رفتم.
آروم آروم ازشون پایین رفتم و از سالن پذیرایی بزرگمون خارج شدم.
به اتاقک کوچیک سمت چپ باغ نگاه کردم و وقتی دیدم که چراغ اونجاهم خاموشه به سمت در دویدم و سریع از خونه خارج شدم.
نفس عمیقی کشیدم و آروم گفتم:
_ آخیش، خدا به خیر کرد
به سمت عقب برگشتم و به دوربین بالای در خونمون نگاه کردم، بوسی فرستادم
دستم رو به نشونه ی خداحافظی تکون دادم و بعد هم سریع به سمت چپ رفتم.
اشکان سر خیابون منتظرم بود، فقط یه قدم دیگه داشتم تا به عشقم برسم و این یعنی نهایت خوشبختی!