#برزخ_ارباب
#پارت_117
_ یلدا گریه نکن، قربونت برم اشک نریز عزیز دلم!
به خودم اومدم، با خشم خودم رو ازش جدا کردم و گفتم:
_ ولم کن، من یلدا نیستم
دستش رو به صورتش کشید و مثل دیوونه ها گفت:
_ تویِ لعنتی چرا انقدر شبیه اونی؟ چرا شبیه اون گریه میکنی؟
با دست اشکام رو پاک کردم و گفتم:
_ از تو و اون یلدای عوضی که باعث شده من اینجا باشم متنفرم، با تمام وجودم متنفرم!
دوباره چشماش مثل چند دقیقه ی قبل سرد شد و با عصبانیت و خشم گفت:
_ تو حق نداری به یلدای من توهین کنی
_ اتفاقا کاملا این حق رو دارم!
_ خفه شو
_ خودت خفه شو عوضی
دوباره گلوم رو گرفت و گفت:
_ اگه فقط یه بار دیگه در موردش اینجوری حرف...
حرفش رو قطع کردم و مثل دیوونه ها گفتم:
_ چیکار میکنی؟ هان؟ دیگه چیکار مونده که بکنی؟
_ خیلی کارها
_ تهش اینه که میمیرم!
_ نه تهش این نیست
سکوت کردم که پوزخندی زد و گفت:
_ تهش اینه که انقدر شکنجه ات کنم که هر روز درد بکشی!
_ تو دیوونه ای بیش نیستی
_ هنوز دیوونگیم رو ندیدی دخترجون!
「 𝐉𝐨𝐢𝐧↬ @Love_foreveer