گزیده کتاب رسول مولتان | قسمت ۱۰۶
سری به معنای تایید تکان دادم. شروع کرد به راه رفتن و حرف زدن. مسائلی که تا آن شب از هیچ کدامشان خبر نداشتم را یکی یکی گفت. هر چه را پس از مرداد ماه و سمینار سفیران فرهنگی در تهران دیده و شنیده بود و هر مسئلهی کاریای که وجود داشت. هر حرفی که ناراحتش کرده بود. تهدیدهای پاکستان و حرف و حدیثهای تهران. هر چه که در این یک سال و نیم اتفاق افتاده بود و من از آن بیخبر بودم.
هر جملهای که میگفت، احساس میکردم سینهاش سبکتر میشود. انگار یک زخم کهنه در دلش سر باز کرده بود. طوری با غصه حرف میزد که حس میکردم دیگر همه چیز برایش تمام شده است.
جهت مشاهده مطالب قبلی در خصوص کتاب شرح زندگی #شهید_رحیمی روی #رسول_مولتان کلیک نمایید.
@ShahidRahimi