Gap messenger
Download

داستان کوتاه😈
ساعت ده شب منتظر همسرم بودم تا از سر کار برگرده که زنگ در به صدا دراومد.
به سمت در رفتم اما از چشمی در صورت همسایه بغلی رو دیدم.

در رو باز کردم و زن همسایه به محض باز شدن در توی خونه پرید و با صورت خونی و اشکی روی زمین نشست.
اون بهم گفت که شوهرش قصد جونشو کرده و ازم خواست که اونو توی خونه‌ام مخفی کنم.
دستشو گرفتم و توی خونه بردمش. یه لیوان ابمیوه بهش دادم و ازش خواستم آروم باشه و ماجرارو تعریف کنه.

بهم گفت شوهرش دچار سو تفاهم شده که اون بهش خیانت کرده و به همین خاطر عصبانیه.
حدود 30 دقیقه بعد زنگ در به صدا دراومد.
به سمت در رفتم که با همسرم روبرو شدم.
کیفشو گرفتم و باهم به داخل خونه رفتیم.

وقتی به هال رسیدیم همسایه رو ندیدم که باعث گرد شدن چشمام شد.
با چشم کل خونه رو از نظر گذروندم اما پیداش نکردم.
به سمت اتاقا و دستشویی هم رفتم. درست بعد این که اخرین اتاقو چک کردم با حرف شوهرم سر جام میخ شدم.
اون‌گفت:
"همین الان پلیسا و مردمو دیدم که اطراف خونه همسایه کناری جمع شده بودن. مثل این که جسد خانوم همسایه و بچشو توی زیرزمین خونشون پیدا کردن..."


┏━━━🎃🌪👻━━━┓
@Sccarry
┗━━━🎃🍃👻━━━┛

3 September 2023 | 08:35