Gap messenger
Download

🍁🍁🍁🍁🍁
#عروس_استاد
#پارت206

درمونده روی مبل نشستم و گفتم
_ازم ناراحت شد.
خودش و کنارم پرت کرد و گفت
_به جهنم وقتی اون قدر عقل نداره که بفهمه می‌خوایم همو بذار ناراحت بشه.
به صورتش نگاه کردم تا شاید از چشماش بخونم که راست میگه یا دروغ اما زهی خیال باطل... نگاه خنثی شدش چیزی و لو نمی‌داد.
نگاهش و به گردنم انداخت،یه تای ابروش بالا پرید و گفت
_گردنت و کی گاز گاز کرده؟
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم
_یه وحشی آمازونی
_می‌خوای بوسش کنم خوب بشه؟
سرش و به سمت گردنم برد که عقب کشیدم و گفتم
_لازم نکرده فک نکن جلوی مهرداد وایستادم یعنی حق و به تو دادم.
سرم و روی پاش گذاشتم و ادامه دادم
_تو هم تنبیه میشی تا من بخوابم و بیدار بشم تکون نمیخوری.
دستش و لای موهام برد و پچ زد
_شما امر کن خاله سوسکه
* * * * *
آرمین مشغول تدریس بود اما من هیچی از درس نمی فهمیدم.
دلگیر بودم از اینکه اون نه تنها حاضر نبود اعلام کنه ما زن و شوهریم بلکه یه حلقه هم دستش ننداخت.
حتی وقتی بهش گفتم عروسی بگیریم اخم کرد و گفت از این مسخره بازیا خوشش نمیاد.
حس بدی داشتم،حس میکردم حسش به من اونی نیست که بروز میده.
_خانم مجد حواستون با منه؟
تکونی خوردم و نگاهی به آرمین انداختم.
با حرص گفتم
_بله.
در کمال نامردی گفت
_پس بلند بشید بیاید اینجا و خلاصه ای از درس امروز و کنفرانس بدید.

13 August 2019 | 11:59