Gap messenger
Download

🍁🍁🍁

#عروس_استاد
#پارت204

با کرختی چشمام و باز کردم... خواستم غلتی بزنم که لبخندی روی لبم اومد.
آرمین به عادت گذشته از پشت بغلم کرده بود و جا برای تکون خوردن هم نذاشته بود.
به ساعت نگاه کردم،شش صبح بود...یعنی کلا دو ساعت خوابیده بودم!!
دست آرمین روی تنم سنگینی می کرد.
دستش و گرفتم خواستم به آرومی پس بزنم که حلقه ی دستش و محکم تر کرد.
نفسم و فوت کردم و با به سختی خودم رو از زیر دستش بیرون کشیدم.
یک چشمش و باز کرد و خواب آلود گفت
_چته؟
لب باز کردم و خواستم چیزی بگم که صدایی مانع شد.
متعجب گفتم
_این صدای دره آرمین؟
خش گرفته گفت
_خواب نما شدی بگیر بخواب خوابم بپره سگ میشم ب...
حرفش با لگد هایی که به در می خورد قطع شد.
ترسیده از جا بلند شدم و گفتم
_راهزن نباشن؟
به هزار بدبختی با چشم بسته بلند شد و اوقات تلخ گفت
_چه راهزنی؟شلوارم کو؟
شلوارش و دستش دادم و گفتم
_پس تو این جنگل جز راهزن کی می تونه باشه؟
شلوارش و پوشید و گفت
_تو بخاب ببینم کدوم خریه سر صبحی!
از اتاق بیرون رفت. دلم طاقت نیاورد. سرسری لباس پوشیدم و از اتاق بیرون رفتم. با شنیدن صدای آشنایی نفس توی سینم گره خورد و خشکم زد
_به چه حقی خواهرم و دزدیدی آوردی اینجا؟
مهرداد... این صدای مهرداد بود.
از بالای پله ها سرکی کشیدم. آرمین با پوزخند گفت
_از کجا می دونی با میل خودش نیومده؟
مهرداد غرید
_من خواهرم و میشناسم!گول تو رو نمیخوره...
آرمین با پیروزی گفت
_زیادم امیدوار نباش!تو که رفیقمی می دونی محاله دختری و بخوام و به دستش نیارم.
مهرداد عصبی قدمی نزدیک شد و گفت
_خواهر من و با اون هرزه های یک شبه مقایسه نکن...
سرش و بلند کرد و با دیدن من و سر و وضعم مات موند.
بیشتر از مهرداد برق پیروزی توی نگاه آرمین آزارم می داد.. من برگ برنده‌ش بودم

13 August 2019 | 11:59