Gap messenger
Download

🍁🍁🍁

#عروس_استاد
#پارت203


نگاهی توی آینه به خودم انداختم،واقعا این من بودم که با میل خودم این لباس و پوشیده بودم...
آرمین نگفت،نخواست اسمشم نبرد... حالا که مجبور نبودم چه مرگم بود خودم رو کوچیک کنم؟
صدایی از ته ذهنم گفت
_خاک بر سرت هانا اون شوهرته بخوای یه شب با دلش راه بیای کوچیک شدن نیست.
با این که می دونستم از آرایش بدش میاد اما نمی خواستم با این چهره ی بی روحم جلوش ظاهر بشم برای همین هم آرایش کرده بودم
شیشه ی عطرم و برداشتم و روی خودم خالیش کردم. همزمانی که دستی لای موهام کشیدم در اتاق باز شد و آرمین با سری که توی گوشیش بود وارد شد. بدون اینکه متوجهم بشه با لبخندی کنج لبش به سمت تخت رفت.
انگار سنگینی نگاهم و حس کرد که برای لحظه ای سر بلند کرد و با دیدنم ماتش برد.
لبخند محوی به چشم های دریدش که از سر تا پام و رصد می کرد زدم و گفتم
_برای دیوونه شدن آماده ای استاد تهرانی؟
یک تای ابروش بالا پرید. گوشیش و به طرفی پرت کرد و گفت
_کولاک کردی توله سگ!
تک خنده ای کردم و گفتم
_هنوز کجاش و دیدی... میخام به یاد قدیم برات برقصم.
با قدم های بلند به سمتم اومد روبه روم وایستاد و گفت
_رقص نه،واسم لوندی کن.
بیچاره حسرت یه عشوه ی ساده از زنش رو داشت.
دستام و دورش انداختم و سر کج کردم گفتم
_اون طوری تشنه نمی‌شی جناب تهرانی،عجله داری برای اصل مطلب؟
نفس عمیقی کشید و گفت
_همین بوی عطرت کافیه تا روانیم کنه.
تنم رو کامل به تنش چسبوندم و توی گردنش به حرف اومدم
_یعنی نیاز به نوشیدنی هم نداری؟
موهام و کنار زد و گرفته گفت
_انگار که دو بطری عرق سگی خورده باشم.همون قدر مستم،مست تو نیم وجبی که با این قد کوتوله ت مثل سگ دلبری میکنی.
کشته مرده ی ابراز احساساتش بودم.به آرومی گفتم
_دوستت دارم.
نفسش بند اومد و حس کردم برای لحظه ای حالت صورتش عوض شد اما خیلی زود به حالت قبلی برگشت. دستش و دور کمرم حلقه کرد. سرش و جلو آورد و با گذاشتن لب هاش روی لب هام یه شب رویایی و دو نفره رو آغاز کرد.

13 August 2019 | 11:59