Gap messenger
Download

🍁🍁🍁🍁


#عروس_استاد
#پارت199


راه پله ها رو در پیش گرفتم و به اتاقم رفتم.
چون کل دیشب رو نخوابیده بودم الان جا داشتم که یک روز کامل رو بخوابم.
خودم رو توی رخت خواب انداختم و پتو رو روی خودم کشیدم به محض بسته شدن چشمام قیافه ی اخموی مهرداد و دیدم و با کلافگی نشستم.
این طوری نمیشد. باید یه خبری ازشون میگرفتم وگرنه روانی میشدم.
بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم. آرمین در حالی که یک دستش بطری ودکا بود و دست دیگش سیگاری در حال سوختن روی مبل لم داده بود و پکی به سیگارش میزد.
کلافه پایین رفتم و سیگار و از دستش کشیدم و روی میز خاموشش کردم و گفتم
_میشه یه امروز و نخوری نکشی؟آرمین من نگران ترانه و مهردادم میشه امروز برگردیم؟تو حالت خوش نی من رانندگی میکنم.
یا چشم های ملتهبش نگاهم کرد.مچ دستم و گرفت و کشید که روی پاش افتادم.
دستش و دور کمرم حلقه کرد و آروم جواب داد
_تو هم دلت بچه میخواد؟
متعجب از سؤالش گفتم
_چطور؟
_این و بگو... دلت بچه میخاد؟ دلت میخاد حاملت کنم؟
بهت زده گفتم
_آرمین این چه سؤالیه؟ خوب معلومه که منم دلم بچه میخواد اما نه الان تو این اوضاع.دانشگاهم که تموم بشه اون وقت چرا این و پرسیدی؟
با نگاه معناداری بهم زل زد و گفت
_فکر میکنی تا وقتی دانشگات تموم شه باهامی؟
از این سؤالش وا رفتم و اشک توی چشمم نشست که گفت
_آبغوره نگیر...من از بچه ها خوشم نمیاد تو هم فکر توله پس انداختن و از سرت بیرون کن اگه فکر کردی از اون مردام که بعد زایمانت با اون هیکل داغون و لاپای گشاد شده قبولت داشته باشم سخت در اشتباهی.

12 August 2019 | 12:08