Gap messenger
Download

🍁🍁🍁


#عروس_استاد
#پارت198


* * * *
از دور نگاهی به آرمین و رفیقش انداختم و سر برگردوندم.
حلقه ی دستم و لمس کردم و ترس برم داشت. حتی این حلقه هم درست مثل آرمین ترس داشت.
کلا هر چیزی مربوط به آرمین ترس داشت. حتی اسمش که دوباره توی شناسنامم رفته بود.
رفیقش باهاش خداحافظی کرد و همراه با عاقدی که آورده بود سوار ماشین شدن و رفتن.
آرمین که داخل اومد نفسم و حبس کردم و سعی کردم خودم رو عادی نشون بدم.
به سمتم اومد و از پشت بغلم کرد و کنار گوشم پچ زد
_تو لکی؟
با لبخند اجباری گفتم
_نه خوبم.
_دیگه دروغ نگو خانوم کوچولو.نیاز به ترس نی دختر خوبی باشی پسر خوبی میشم واست.
با خنده گفتم
_مشکل اینجاست دختر خوبی نیستم،واسه تو نیستم.
سرش و توی گردنم فرو برد و زمزمه کرد
_باش،خوب باش واسم هانا.کاری به اخلاق سگیت ندارم. کفتر جلد خودم باش بسه من راه رام کردن تو بلدم.
_هر چی حیوون بود بهم نسبت دادی ها فکر نکن نفهمیدم.
صدای خندیدنش اومد و گفت
_بفهمی چی کار میکنی خاله سوسکه؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
_فعلا هیچ کار. آرمین فکرم پیش ترانه ست. نگرانشم.
با خونسردی گفت
_نباش یه بچه زاییده دیگه.
سرم و برگردوندم و گفتم
_پس فردا منم بخوام چنین دردی بکشم با همین صراحت میگی یه بچه زاییدی؟
دستاش از دورم شل شد. اخماش در هم رفت و فاصله گرفت.
حرف بدی که نزدم این طوری ترش کنه.
روی مبل لم داد گفت
_تو کابینت سومی یه بطری ودکا هست بیارش.
یک تای ابروم بالا پرید و گفتم
_من بیارم؟
با همون اخماش نگاهم کرد و گفت
_میمیری؟
حق به جانب گفتم
_با من درست حرف بزن آرمین من نوکر بابات نیستم.
نفسش و فوت کرد و زیر لب چیزی گفت که متوجه نشدم.
فکر می کردم حالا که ازدواج کردیم بخواد با من خوش باشه تا مست کنه اما حیف... آرمین عوض بشو نبود

12 August 2019 | 12:08