Gap messenger
Download

🍁🍁🍁

#عروس_استاد
#پارت196


دستاش و از دور شکمم باز کردم و برای عوض کردن بحث گفتم
_اینجا چیزی برای خوردن پیدا میشه؟یا بازم جز سوپرایز عجیب غریبته که گشنگی بکشیم؟
نفسش و با کلافگی فوت کرد و گفت
_سرسخت شدی هانا.گوش بده به من دارم بهت قول می‌دم که دیگه دستمم به کسی جز تو نخوره عزیزکم.چرا بهم اعتماد نداری؟
تو عمق چشماش نگاه کردم و گفتم
_حتی الانم توی چشمات هیچ ردی از صداقت نیست.انگار برام نقشه داری انگار همه ی اینا یه بازیه...یادته گفتم ازت نمی‌ترسم؟حرفم و پس می گیرم ازت می ترسم از کارایی که می تونی انجام بدی از خباثتی که داری می ترسم چون تو واسه ستاره هم مست کردی و بعد مثل یه آشغال انداختیش دور...
خودت گفتی هیچ وقت عاشق نمی‌شی... با زبون خودت گفتی.
ساکت شد.. جوابی نداشت که بده.
نفسم و آزاد کردم و روی مبل نشستم... چند دقیقه بعد کنارم نشست و با صدای آروم تری گفت
_چی میخای ازم بشنوی؟اعتراف کنم که بلوف زدم؟عاشق میشم خوبم میشم.
با لبخند کم جونی گفتم
_یعنی این گلبرگ ها و شمع ها نشون از عاشق شدنته؟
_پ چی فکر کردی؟ منو چه به شمع و سوپرایز دختر جون؟همینشم زور زدم و ساختم.تازه فردا رفیقم با یه عاقد میاد اینجا در و قفل کردی اما هم شناسنامه تو برداشتم هم وسایل تو. همین جا عقدم میشی شناسنامه ای بعدشم میشینی ور دل خودم.
با چشمای گرد شده گفتم
_فردا؟آرمین داداش مهردادم راضی نیست. تا اون راضی نباشه...
خودش و به سمتم کشید و با لحن اغواکننده ای گفت
_تو خودت بزرگی هانا می تونی برای خودت تصمیم بگیری. داداشت هزار گند کاری و کرد اما آخر به عشقش رسید نمیدونم چرا تحمل نداره ما رو کنار هم ببینه.
با اخم گفتم
_چون تو خلاف کاری و خوشبختانه یا متاسفانه داداشم از همه ی خراب کاری هات با خبره.
برای لحظه ای نگاهش تغییر کرد و پوزخندی روی لبش نشست اما خیلی زود به موضع خودش برگشت و گفت
_شاید برعکس،شاید داداشت برای پوشوندن گند کاری های خودش میخاد باهم نباشیم

12 August 2019 | 12:07