Gap messenger
Download

🍁🍁🍁🍁

#عروس_استاد
#پارت193


سری با تاسف تکون دادم و گفتم
_تو آدم نمی‌شی مطمئنی راه و داریم درست میریم؟شب شد آرمین گیر نیفتیم بین یه گله حیوون.
با طعنه گفت
_گیر میوفتیم دیگه تو ماشین بودیم حداقل اگه خرس بهمون حمله می کرد درا رو قفل می کردیم.الان چی؟
با ترس گفتم
_خرس؟آرمین اینجا خرس داره؟
_هوم... جنگله دیگه پر از گرگ و خرس
ناخودآگاه بیشتر بهش نزدیک شدم و وحشت زده گفتم
_بیا برگردیم تو ماشین...
_نه.. نه دیگه حالا که خواستی راه بریم پس میریم فقط چون شب شد ممکنه گرگا بیدار بشن صدای زوزه شنیدی جیغ نزن.
آب دهنم و قورت دادم و گفتم
_آرمین تو رو خدا بیا برگردیم به خدا من می ترسم.
عمدا حرصم میداد این بارم گفت
_عیب نداره قصه ی عشقمون جاودانه میشه. استاد و دانشجویی که خوراک خرس ها شدن.
به بازوش چنگ انداختم که صداش در اومد
_گوشت تنم و کندی با اون ناخنات.
با وحشت به اطراف نگاه کردم و گفتم
_اگه از بین این درختا یه خرس بیاد بیرون چی؟آرمین بیا برگردیم غلط کردم گفتم راه بریم
خندید و گفت
_به یه شرط...
_چی؟
_باهام ازدواج کن.همین فردا.
ابروم بالا پرید و گفتم
_تو مطمئنی امشب خوراک خرسا نمیشیم که برای فردا برنامه می‌ریزی؟
_باشه اگه زنده موندیم باهام ازدواج کن
_اگه زنده موندیم... آرمین یه صدایی نشنیدی؟
گردنش و خاروند و گفت
_چرا فکر کنم صدای پای خرس بود.
دستم و دور شکمش پیچیدم و با ترس گفتم
_امشب میمی‌ریم حلالت نمیکنم آرمین اون دنیا یقه تو می‌گیرم.
روی سرم و بوسید و گفت
_محکم تر بچسب بهم صدا داره نزدیک تر میشه.
گوشم و تیز کردم... راست می‌گفت صدا داشت نزدیک تر میشد اما صدای پای خرس نبود.
گوشام و تیز کردم..بیشتر صدای آب بود و یه آهنگ ملایم.
خواستم حرفی بزنم که آرمین برگ های درخت تنومندی و کنار زد.
با دیدن صحنه ی مقابل نفسم بند اومد.

10 August 2019 | 09:35