Gap messenger
Download

🍁🍁🍁

#عروس_استاد
#پارت190


مهرداد خواست حرفی بزنه که در اتاق باز شد دو پرستار ترانه رو در حالی که بیهوش روی برانکارد بود بیرون آوردن.
نگاه مهرداد مات روی ترانه موند و ناباور گفت
_چرا رنگش انقدر پریده؟مگه نگفتین حالش خوبه چرا چشماش بسته ست؟
پرستار با لبخند گفت
_چیزی نیست اثرات بیهوشیه الان منتقلش میکنیم به بخش کم کم به هوش میاد.
دکمه ی آسانسور و زدن و مهرداد هم به کل ما رو فراموش کرد و دنبال زنش راه افتاد.
خواستم منم برم که بازوم کشیده شد راه رفته رو برگشتم و سینه به سینه ی آرمین شدم.
خم شد و کنار گوشم زمزمه کرد
_من و قال میذاری؟
ازش فاصله گرفتم و با چشم غره گفتم
_چه زودم سر و کلت پیدا شد. اون چی بود به مهرداد گفتی؟
با لبخند محوی گفت
_حقیقت و گفتم عروسکم...با من بیا.
آبروم بالا پرید و گفتم
_من میخوام ترانه رو...
نذاشت حرفم و کامل کنم دستم و گرفت و دنبال خودش کشوند
از بیمارستان که بیرون رفتیم در ماشینش رو برام باز کرد و گفت
_بشین میخوام ببرمت یه جایی که خودت و تخلیه کنی...
چشمام گرد شد و گفتم
_چی؟؟
خندید و گفت
_ببین منحرفی منظورم اون تخلیه نبود بشین.
ناچارا نشستم،ناچارا که نه... دلم می‌خواست. احمقانه بود اما انگار بخشیده بودمش.
سوار شدم و لحظه ای چشمم به چمدون آشنایی افتاد و با چشم های گرد شده ای گفتم
_این چمدون من...
قفل مرکزی و زد و گفت
_هوووم... داریم فرار میکنیم عشقم پایه ای؟
با چشمای گرد شده گفتم
_فرار؟آخه کجا؟
پاش و روی گاز فشار داد و گفت
_یه جایی که نتونی فرار کنی و منم یه دل سیر فسقلیم و داشته باشم

9 August 2019 | 11:53