این معامله گر ضمن تبریک به ترامپ میگوید در چهار سال آینده به بیتکوین و سهم تسلا خوشبین است. در گپ کانالی دارم که روزنوشت من از مطالبی است که تلاش دارد ذهن را برای استقلال مالی، بازارها و فرصتهایش باز کن. شما هم سری به کانال حتما بزنید شاید برای زندگی مالی شما مفید باشد
کانال دانستنی های کشاورزی برای علاقهمندان کشاورزی و محیط زیست. حاوی مطالب مفید و آموزنده در زمینه زراعت ، باغبانی، دامداری، محیط زیست و کشاورزی شهری در قالب متن و عکس و فیلم و فایل های pdf , word , PowerPoint
خاطراتی از شهدا
سلام
به سرویس "خاطراتی از شهدا " خوش آمدید.
@Shohada
کانال رسمی علی علیزاده (جدال) در پیامرسان گپ
@jedaalTV
آموزش زبان عربی لهجه عراقی
https://eitaa.com/joinchat/3182690473Cb9c4a99f75
طرح ویژه آموزش جا نمونی .....
کانال رسمی علی علیزاده (جدال) در پیامرسان گپ
@JedaleAliz
فروشگاه آنلاین برنج شالیکار
تضمین کیفیت و پس گرفتن محصول
برنج فروشی شالیکار، ارسال رایگان در مشهد
آبجی؛ تو چیڪار میڪنی ڪه شوهرت اینقدر دوست داره
و همه توجهش به توئه؟!!
عزیزم ی ڪـانال پیدا ڪردم و یاد گرفتم ڪه شــاه ڪلــید قلب مردها چیه؟!!
میخوای شوهرت یڪ دل نه ،صد دل عااااشقت بشه و بشی سوگولیش
@hamsaranei @hamsaranei
@hamsaranei @hamsaranei
@hamsaranei @hamsaranei
#مشاوره هم داره سوالاتت رو بپرس
چادردوزی پاسارگاد در شهرستان شاهرود با مدیریت افتخاریان ۰۹۱۰۲۴۸۱۵۵۴
فروش انواع چادرمسافرتی و پشه بند و چادرهای کمپ و میز وصندلی وملزومات سفر و دوخت انواع چادر سواری و کامیونت و تریلی و سایبان
- بدلیجات زیبا و باکیفیت، جایگزین مناسب زیورآلات طلا
- ضد حساسیت
- رنگ ثابت
- برند (YSX JEWELRY - ZJ JEWELRY - XUPING JEWELRY)
- ارسال رایگان به سراسر کشور
گلاب و عرقیجات ناب و سنتی قمصر کاشان را بدون واسطه از ما بخواهید.
https://gap.im/golbe_ghamsar آدرس کانال در پیام رسان گپ.
کیفیت عالی و تضمینی
منچستری هستی ولی توی کانال منچستر عضو نیستی؟! یه کانال برای منچستریها و عاشقان رونالدو، هرچی بخوای پوشش میدیم، بیا و منچستری بودنت رو ثابت کن
@manchester78
کانال وکیل و مشاورحقوقی[حقوق یار]
میتوانید سوالات و مشکلات حقوقی خود را رایگان مطرح کنید. @hoghoghyar_org
تبادلات لیستی مدار پیشرفت کاملا رایگان
https://gap.im/Tab_pishraft
جهت ثبت کانال +۱۰۰ خودتون پیام بدید
دختری که دوست داشت مانند شهیدمطهری به شهادت برسد و بعد از یک خواب عجیب به آرزویش رسید
سلام
نمی دونم از کجا شروع کنم ، زندگیِ شهیده نسرین افضل اونقد زیبایی داره که قطعا توی یک پستِ تلگرامی نمیگنجه
دختری که توی جمعِ دوستانش شوخ و شاد بود و توی روضه ها بارونی میشد و آسمونی
کسی که وقتِ کار برای خدا پر تلاش و قهرمان ، و به گفتهٔ شوهرش در جایگاهِ همسری رفیقی بود تمام عیار و ناب...
بانوی مجاهدی که قبل از انقلاب به حکومت شاه اعتراض کرد و تحت تعقیب قرار گرفت ، بعد از انقلاب هم با حضور در جهاد سازندگی و کمیته امداد کارش شده بود خدمت به مردم محروم روستاها...
حتی این همه فعالیت هم آرومش نکرد و با پیشنهاد برادر شهیدش (احمد افضل) رفت کردستان. اونجا هم تا دلتون بخواد کار کرد. مدتی مسئول تبلیغات و انتشارات سپاه مهاباد بود. بعد به خاطر نیازِ شدید آموزش و پرورش به عنوان مربی تربیتی در مهاباد مشغول به کار شد و همزمان معلمان نهضت سوادآموزی نیز تحت تعلیم او قرار گرفتند.
.
بگذریم!
می خوام از آرزوی ایشون براتون بگم. نسرین افضل آرزو داشت مانند شهید مطهری به شهادت برسه ، که بعد از یک خواب عجیب به آرزوش رسید
نسرین مدتی قبل از شهادتش اومد شیراز خونه خواهرش. توی اتاق نشست و زل زد به قاب عکس شهید مطهری که تیر به پیشانیاش خورده و خون می یومد...
نسرین همونجور که به عکس شهیدمطهری زل زده بود، خوابِ چند شب پیشش رو مرور کرد:
خواب دیده بود یه کتاب دستشه و داره از راهی مه آلود عبور میکنه .یهو توی خواب گرگی بهش حمله کرد. نسرین موقعِ فرار ، پاهاش به سنگی خورد ، اما زمین نیفتاد. تا اینکه رسید به بالای کوهی که از آسمان گذشته بود. اونجا روی زمین افتاد و از سرش خون جاری شد...
.
همچنان زل زده بود به قاب عکس و به خوابش فکر می کرد ، که خواهرش با سینی چای وارد شد. نسرین همین جور که به قاب عکس شهید مطهری زل زده بود ، گفت: «من هم همین جای سرم تیر میخورد، انشاءالله »
.
مدتی از این قضیه گذشت و نسرین برگشت مهاباد...
و یه شب که تب شدیدی هم داشت، با اصرار از همسرش خواست تا ببردش دعای کمیل. حالِ نسرین اون شب توی مراسم به شدت منقلب بود. ساعت 10 شب دعا تموم شد. وقتی میخواستند سوار ماشین بشن ، صدای تک تیرهای دشمن به گوش میرسید، به ماشین که نزدیک شدن نسرین گفت: بچهها شهادتینتون رو بگید، دلم شور میزنه. یکی گفت: دلشورهات به خاطر اینه که تب داری... ما که تب نداریم شهادتین رو نمیگیم، فقط تو بگو نسرین جان...
.
همگی سوار ماشین شده بودند. نسرین کنار در نشسته و شهادتین را میگفت که تیری شلیک شد و درست به سرش اصابت کرد. و همان طوری که آرزو داشت، شامگاه دهم تیر ۱۳۶۱ ، مانند شهید مطهری به شهادت رسید.
@Shohada
خداحافظ سردار دلها-نماهنگ ویژه شهادت سردار قاسم سلیمانی
@Shohada
در فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم محمد کامران آمده است: «بنده خونم و شاهرگم را میدهم که مردم ایران و تمامی شیعیان و مسلمانان جهان در آرامش و آسایش زندگی کنند...»
@Shohada
در فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم محمد آژند آمده است: «رفقا دنیا خیلی کوچک و زودگذر است نکند که متعلقات و زر و زیورهای دنیوی بین شما و شهادت فاصله بیندازد.»
@Shohada
* به نقل از دوستان شهید
بریدهای از کتاب «حبیب لشکر»؛ خاطرات مدافع حرم سردار شهید «سید جلال حبیبالله پور» (صفحات 186، 183، 178 و 177)
نویسنده: مصیب معصومیان
انتشارات شهید کاظمی
با بچههای صابرین رفته بودیم برای پاکسازی شمال غرب. سید آن روزها فرمانده گروهان بود و من هم جانشینش بودم. از مرز عراق پیاده روی را شروع کردیم و تا ارومیه پیاده رفتیم. ده روز و ده شب را در کوهها خوابیدیم. هشت نفر بودیم. آن شب باران میبارید. یک نایلون بزرگ برداشتیم و کشیدیم روی خودمان که از باران در امان بمانیم. صبح که بلند شدم متوجه شدم آقا سید زیر نایلون نیست و داخل کیسه خواب دراز کشیده؛ چون عرض نایلون کم بود، سید رفته بود داخل کیسه خواب که ما راحتتر بخوابیم. کیسه خوابش زیر باران کاملاً خیس شده بود. وقتی دیدم چنین کاری کرده، خیلی ناراحت شدم. گفتم: «آقا سید! چرا این کار رو کردی؟» گفت: «آقا محسن! به کسی چیزی نگو. اصلاً فراموشش کن.» حتی نمیخواست بچهها متوجه کاری که کرده بود، بشوند.
***
در مأموریت، آخرین نفری بود که غذا میخورد. اگر غذا کم میآمد، خودش را حذف میکرد و لب به غذا نمیزد. اولین نفری بود که موقع پذیرایی و احترام گذاشتن، سفره را پهن میکرد و برای جمع کردن بلند میشد. نه یک جا یا بعضی جاها؛ همه جا اینطوری بود. درمسافرت ها هم از خانوادهها پذیرایی میکرد. بی ادعا و متواضع بود. وقتی با او حرف میزدی، انگار یک نیروی ساده از یک گردان باشد؛ درحالی که جلویت فرمانده محور ایستاده بود و داشت حرف میزد. روی خاک زندگی میکرد؛ اما آسمانی بود.
***
قرار بود برای مجلس ختم از ساری برویم آمل. سوار مینی بوس شدیم. سید نگاهی کرد و گفت: «حیفه به خاطر ما پنج نفر، یک مینی بوس با بیست صندلی بره آمل و برگرده!»
به راننده گفت: «ما قائم شهر پیاده میشیم.» رفت خانه و ماشین شخص اش را آورد. سوار شدیم و رفتیم آمل که مینی بوس بیت المال مصرف بیهوده نداشته باشد. وقتی برمیگشتیم، ما را دوباره رساند ساری. آن زمان کسی از بچهها ماشین نداشت. ماشین سید هم پراید بود.
***
وقتی میخواست اتاق فرماندهیاش را آماده کند، اصلاً هزینههای عجیب و غریب نکرد. با چند تا از سربازها اتاق را یک رنگ سفید و ساده زدند. نمیخواست اتاقی آنچنانی آماده کند و هزینهٔ گزافی برای اتاق بتراشد؛ از آن فرماندهان نبود که از توی اتاقش دستور بدهد. همیشه درگیر کار و در میدان بود.*
@Shohada
پوستر| فرازی از وصیتنامه شهید «عباس کردانی»
اما بعد از اقرار به وحدانیت خداوند یکتا و نبوت رسولالله و وصایت ائمه اطهار (علیهمالسلام) با بصیرت در راه خدا قدم نهادم و برای خدا از سرزمینم هجرت نمودم تا جهاد درراه خدای تبارک و تعالی را بجای بیاورم و به فریادخواهی مظلومان بشتابم و به ندای حسین زمانم، امام خامنهای لبیک گفته باشم. و از خدا خواستهام همچون سیدالشهدا و یارانش آنچه توان دارم قطعهقطعه شهید شوم و اگر شهادتم همراه با اسارت باشه چهبهتر که نشانی از عمه سادات زینب کبری (سلام الله علیها) به یادگار داشته باشم.
@Shohada