.↜ #داستانترسناک‹''›.
با رفقام رفته بودیم بیرون بگردیم
بعد از چن وقت تازع به شب خوبو گزروندم
ولی....
وقتی برگشتیم و من رفتم تو اتاقم....
یه جعبه متوسط که قرمز خشگل بودو دیدم.سرشو برداشتم و کاش بر نمیداشتم
نه نه این امکان نداشت.سر..سر داداش چهارسالم بود! نه نه ینی چی
این خوابه یه توهمه هرچی هست...نمیتونه واقعیت باشه
تویه شوک بودم که گلدون شیشه ای که اون شب خریده بودم افتادو شکست
با صدای شکستن گلدون علی با شتاب اومدو در اتاقو باز کرد
گفت:چیشد هستی
من فقط داشتم به رو بروم نگاه میکردم
کار کیه اخه چرا داداش من...نمیتونستم گریه کنم از شک شدید
کم کم بدنم شروع به لرزیدن کرد
علی که تازع متوجه جعبه شده بود یه هین بلند کشیدو چند قدم عقب رفت
از شک که درومد رفت نزدیک تر. پشت در جعبه نوشته بود بعدی تویی...
یهو پنجره ها از شدت باد زیاد باز شدنو...
#fatemeh
𝐉𝐎𝐈𝐍 𝐂𝐇𝐀𝐍𝐍𝐄𝐋
﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏
•🧘
『 @scary_chanel1 ||
||