Gap messenger
Download

و کذلک الیوم تنسی

آن هفته‌هایی که می‌رفتم مسجد، خیلی از خودم خوشم نمی‌آمد. البته نه اینکه از خودم خوشم نیاید، بیشتر از مدیر بودن خوشم نمی‌آمد. لازمه‌اش این بود که باید با برادران مسجدی خیلی لفظ قلم صحبت کنم و به قول مادرم سنگین رنگین باشم. عه عه عه، دوره‌ی خیلی چندش آوری بود. نمی‌شد شیطنت کرد و مزه ریخت. بچه‌ها کودک و نوجوان بودند و الگوگیری در سطح تیم ملی. به قول مادرم دختر باید طوری باشد که پشه تو دهانش له نشود.

«وی» یکی از همین برادران مسجدی بود. اصلا آب‌مان توی یک جوی نمی‌رفت. برای هم خار در چشم و استخوان در گلو بودیم. اصلا کار تشکیلاتی یعنی همین. یعنی اینکه اگر می‌خواهی طرف مقابل را با تیر بزنی و حاضری سر به تنش نباشد، به خاطر اهداف گروه یا تشکیلات صبور باشی. هر لحظه خون دل بخوری و همچنان به همکاری و تلاش شبانه‌ روزی ادامه بدهی. ادامه دادم و خون دل‌ها خوردم. رفتنم آب نطلبیده‌ای بود که به دست «وی» رسید. نوش جانش. فکر کنم بعد از من هفت شبانه روز در مسجد جشن گرفت، خیرات پخش کرد و از خدا خواست کاری کند هیچ وقت آن طرف‌ها آفتابی نشوم. راستش منم بعد از آن سه روزی که از خواب و خوراک افتادم، از خدا خواستم که هیچ وقت آن طرف‌ها آفتابی نشوم. ارشد قبول شدنم را بهانه کردم و نرفتم. البته مصاحبه ارشد مانده بود و قبولی نهایی پنجاه پنجاه بود. تصمیم را گرفته بودم. قبول هم نشوم، نمی‌روم. می‌چسبم به همین نویسندگی و چرند و پرند نوشتن.

قبلا اعتقاد داشتم که هر وقت و هر جایی که «وی» ندا بدهد برای همکاری، حاضرم کمک کنم. در آن چند روز از این خیرخواهی به غلط کردن افتادم. اصلا چند کیلومتری جایی که «وی» باشد، پر هم نمی‌زنم. بعد که آرام شدم و الطاف خفیه الهی را حتی در آن ناراحتی‌ها دیدم، نظرم عوض شد. راستش «وی» یک سری کارها را انجام می‌دهد که دلم نیامد او را نبخشم. بخشیدم اما فراموش نکردم. همچنین گفتم اگر تقدیر خدا این باشد که باید در آینده با او همکاری کنم، می‌کنم. نه به خاطر خودش و نه به خاطر اسم و رسمش، صرفا به خاطر کارهایی که فی سبیل الله انجام می‌دهد. او هم مشکلات کاری‌اش نه تنها کمتر از من نیست که خیلی هم بیشتر است. دلخوری‌ها، خودم و وی را به خدا سپردم. ناراحتی‌ها و کدورت‌ها شخصی که نبود، همه کاری بود. اگر قرار باشد این سختی‌ها نباشد باید به نیت و هدف خودم شک کنم. کاری که در راه شیطان باشد، بدون هیچ مشکلی و خوش خوشان پیش می‌رود، همان طور که هوای نفس می‌خواهد. برای همین است که به کار برای رضای خدا، جهاد می‌گوییم.

#قسمت ۱
#مسجدنوشت

@roshanakbentesina
http://roshanakbentesina.kowsarblog.ir/970440-2

21 July 2018 | 10:18