Gap messenger
Download

☄ #خواندنی | *باشگاه دوآتیشه‌ها*

💪 *وقتی دانش‌آموزها، مدرسه را به دست می‌گیرند...*

1⃣ *قسمت اول*

👀 چشم‌هایم را که باز کردم یک صبح عادی به نظر می‌رسید. با موهای ژولیده و چشم‌های پُف‌کرده از جایم بلندشدم. آب که به صورتم زدم تازه جهان رنگی شد.
مثل همه روزها صبحانه را خوردم. دم در که رسیدم مادر صدا زد: متین! ماسک بزن. گفتم: مادرجان! اگه آدم عینکی توی هوای سرد ماسک بزنه، هر بار که نفس بکشه نصف دنیا تار می‌شه، شیشه عینکش بخار می‌کنه. برف‌پاک‌کن هم که نداره!
مادر ماسک را برایم آورد و گفت: بلبل زبونی بسه! هوا آلوده‌ست. ماسک رو بزن و به سلامت.

❄ نمی‌دانم هوا چرا لج کرده بود. سرد بود و آلوده. من هم با دوچرخه مدرسه می‌رفتم و سوز سرما را با تک‌تک استخوان‌هایم حس می‌کردم. رکاب ‌زدم، از جلوی نانوایی شاطر عباس گذشتم، گل‌فروشی آقارضا را رد کردم، از جلوی مسجد محل هم گذشتم و به مدرسه رسیدم. *به دبیرستان نمونه دولتی شهید نادر مهدوی...*

✍ یک هفته بیش‌تر به امتحانات میان‌ترم نمانده بود و روزهای آخر کلاس‌ها را می‌گذراندیم. کلاس ۸ صبح شروع شد. در مدرسه‌مان دبیرهای خوب کم نداشتیم، اما نمی‌دانم چرا نمی‌توانستم با آقای سمیعی کنار بیایم. آقای سمیعی معلم درس ادبیات ما بود. مردی حدوداً ۴۰ ساله که در مدرسه معروف بود به موسیو! از آن کلاه‌ها که نقاش‌ها می‌گذارند به سر می‌گذاشت. عینک گرد و ریش‌های تراشیده و سبیل بلند! یک‌بار هم فرانسه رفته بود، اما امان از آن یک‌بار.

🤔 آن روز که سرکلاس آمد فقط از فرانسه تعریف نمی‌کرد، نمی‌دانم دلش از کجا پر بود، بعد ازاینکه خاطرات فرانسه‌اش را برای بار هزارم تعریف کرد،گفت: صد رحمت به پهلوی! مردم از خوشی انقلاب کردند، شکم‌شون سیر شده بود، جوگیر شدند و انقلاب کردند. اون موقع که این مشکلات نبود، اقتصاد ایران در دنیا زبانزد بود!
گفت و گفت و گفت. بعضی از دانش‌آموزان مثل میلاد کرباسی هم از این حرف‌های آقای معلم کیف کرده بودند.

😠 نتوانستم طاقت بیاورم و دستم را به نشانه اجازه برای صحبت بالا گرفتم....

🔻 برای خواندن ادامه این ماجرا به سایت یا #نرم‌افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید 👇

🌐 http://nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=16127

22 January 2020 | 05:10