Gap messenger
Download

استخوان هاش خورد شده بود
صحنه خیلی دلخراش بود!
وارد یه‌خونه دیگه شدم ...
‌ ظاهرا یکی از خونه هایی بود که راکت خرابش نکرده بود!
آخه خونه سالم بود
ولی ای کاش راکت خرابش میکرد
سربازهای اسرائیلی وقتی اینجا اومدن و دیدن این خونه خراب نشده، اهل خونه رو به رگبار می بندن!
از خونه ها میرم بیرون
نمی‌تونم این وضع رو تحمل کنم
باید میرفتم سمت غزه
سوار ماشین شدم و راه افتادم
تقریبا بعد از ظهر همون روز بود که رسیدم غزه
سربازهای اسرائیلی وقتی کارت خبرنگاریم رو دیدن اجازه عبور دادن!
منم وارد غزه شدم
از همون اول دود آتیش مشخص بود
ظاهرا هنوز آثار انتفاضه اول باقی مونده!
هر خیابونی رو که رد می کردم تعدادی آجر و سنگ شکسته های خونه ها که توی خیابون ریخته بود بیشتر میشد!
یکی از خیابون ها شبیه تَل شده بود
تَل سنگ و آجر
از بین همون تل یه دست بیرون زده بود
رفتم سریع آجر و سنگ ها رو کنار زدم
یه پیرزن عرب بود، پوستش تیره بود ولی از بس آوار روی سرش ریخته بوده کل بدنش و لباس قرمزش خاکستری شده بودن
زیر آوار، سرش له شده بود!
هر مقدار سنگ و آجر کنار میزدم اعضای بدن های تکه تکه شده بیشتری از زیر آوار میزدن بیرون
وقتی داشتم پایین می اومدم متوجه یه چوب نازک شدم، ولی شباهت زیادی به چوب نداشت!
ورش داشتم
یه خورده بیشتر که بهش دقت کردم متوجه شدم یه نوزاد که چند ماهه است که از بس آوار افتاده بود روی بدنش کل بدنش تقریبا صاف شده بود!
از شدت وحشت سریع انداختمش و شروع کردم به دویدن!
می دویدم به جایی که نمی دانستم کجاست!!
ناگهان پام به یه چیزی گیر کرد خوردم زمین
دماغم خیلی درد گرفت، یه مقداری هم از پوست کف دستم کنده شد
از جا بلند شدم که ببینم پام به چی گیر کرده بود؟!!
دیدم یه بچه هفت ساله لاغر که یه قنداق پیچیده بود دور خودش و توی قنداق یه بچه دو ماهه بود یه سنگ انداخت جلو پام که منو بزنه زمین
فکر کرده بود من اسرائیلی ام
رفتم سمتش اما هیچ تکونی نخورد
فقط خیره به من. نگاه میکرد!
شاید منتظر بود که با یه گلوله....
نه
من اینطور آدمی نبودم
سریع یه کنسرو از توی کیفم درآوردم و گذاشتم جلوش
بعد به راهم ادامه دادم!
نه جنگ، نه قطحی و نه هیچ چیز دیگه ای نمی‌تونست یه همچین بلائی سر یه ملت بیاره
یعنی چی شده بود؟
اینقدر راه رفتم و جنازه های مختلف دیدم که حالم بد شده بود
از جنازه ای که با آر پی جی منفجر شده بود
تا مجروح هایی که

28 May 2020 | 08:13