داستان مهدوی
آخرین لحظات و آغازین ساعات
ابو الادیان، خادم امام حسن عسکرى علیه السلام ، میگوید:من نامه هاى حضرتش را به شهرها میبردم. در بیماریای که به وفاتش منجر شد
به خدمتش رسیدم. نامه هایى نوشت و فرمود: «اینها را گرفته و به این شهرها برو. سفرت پانزده روز به طول میانجامد. چون روز آخر وارد سامره شدی، صداى شیون را از خانه من میشنوى و خواهى دید که مرا غسل میدهند.»
گفتم: «آقا! بعد از رحلت شما چه کسى جانشین شما خواهد بود؟» فرمود: «آن کس که پاسخ نامه هاى مرا از تو طلب کند.» گفتم: «بیشتر توضیح دهید.» فرمود: «آن کس که بر من نماز میگزارد.» گفتم: «بیشتر بفرمایید.» گفت: «هر کس خبر داد که در انبان چیست، او قائم و جانشین من است.» در اینجا هیبت آقا مرا گرفت که سؤال کنم در انبان چیست.
بدین گونه نامه ها را برداشتم و به شهرهایی که فرموده بود بردم و جوابهاى آنها را گرفتم. روز پانزدهم وارد سامره شدم و همانطور که فرموده بود، دیدم صداى شیون و ناله از خانه حضرت بلند است و....
لینک مطلب (متن کامل داستان)
http://goo.gl/UxPh32
#ادبیات_مهدوی
#داستان_مهدوی
منجی مدیا
@monjimedia_ir