زیر پوست تنم مردی زندانیست...که چشمش به چشمان او که میافتد،به هوا و هوس یک جنگ تحمیلی...با مشت به در و دیوار بدنم میکوبد،کسی زیر پوست سینهام میکوبد،تق تق... نگاهم که میکند،تجدید میشوم...هنوز بعدِ ده سال توی کلاس اول چشمانش مردودی ام.
بنای دلم بد سست شده؛باز میخکوبم میکند!