Gap messenger
Download
2 7 October 2024 | 12:05

‏عاشق آدمایی ام که وقتی بهشون نگاه می‌کنی و لبخند می‌زنی، اونا هم بهت لبخند مي‌زنن حتی اگه نشناسنت:).
‌‌╭─┈

قَھـــوِھ تَــلخَـمــ،☕
│ Kanalmon☕
│𝐣𝐨𝐢𝐧 ☞︎︎︎https://gap.im/bittercoffee
╰─────────────

5 October 2024 | 10:36

Ich muss dich inmitten von Schmutz und Blut küssen!

2 October 2024 | 12:17
1 October 2024 | 11:33

جوانه نزد،گلدان کوچک یاسم دلم کمی بهار می‌خواهد‌!

30 September 2024 | 08:18

mokhabat.

29 September 2024 | 08:34

مادمازل یازده سال شد،که از درد نداشتنت همپای چشمان همه ابر‌ها می‌گریم!

29 September 2024 | 08:07

سلام مادمازل شرقی!

29 September 2024 | 07:59

تو... شیرینی چو سیگاری که قبل از ترک میچسبد...پُر از سَمِ نفس گیری که باشی مرگ میچسبد!

21 September 2024 | 11:29

مُخَبَّط.
#عزیزِ‌زودرنج!

1 12 September 2024 | 08:56

ما حال تب نداریم ، همسایه نداریم ، تبادلات جعفر و ناصر و اکرم هم باهامون فامیل نیستن ، ولی خب شوما عزیزان بلطفین و یکم مارو به بقیه معرفی کنید ، حوصله مان سر رفت اینقدر این تعداد مونیدم.

2 September 2024 | 09:55

سیگار توی دستم به فیلتر رسیده بود آرام آرام می‌سوخت،ته سیگار را به گوشه‌ای پرت کردم. نشسته بود روی پله‌ها...خودش بود! سر که به سمتم چرخاند...ناباورانه نگاهش کردم،از نوک بینی‌اش آب می‌چکید و موهای خوش‌حالتش تیره شده‌بودند.
_نازم کن!
خون‌ِ تنم به غلیان در آمده و به مغزم هجوم آورده بود،خیز برداشتنم سمتش،هم باعث نشد نگاه بَر گیرد.
عصبی بودم از او...از خودم: هنوز یادم نرفته روز و شب‌هایی که التماست میکردم بخیه‌هامو نوازش کنی!
لبخند زد...لب‌هایم لرزید. از مخبط وجودم که نای مقاومت در برابرش را نداشت بی‌زار بودم. سست شده نالیدم: می‌خوای منو بکشی؟هان؟
صدایش...
_نیلوفر طالاب رو ول کردی اومدی کنار گُلِ کاغذی نشستی؟! برو...
پوزخند زد. دلم لرزید...

1 21 August 2024 | 10:15

من خاطراتم باتورو هرشب مرور میکنم:)❤‍🩹
#м𝓪𝓱ⓢα
#mokhabat
@mokhabat.yaser

21 August 2024 | 09:14

سلام مادمازل شرقی!

13 July 2024 | 10:37

آی مادمازل...کمی نگاهم کن.منم مخبط...اختیار از کف داده!
حقیقت تلخ است مادمازل می‌دانم، نُه سال پیش مخبط را محبوبش نخواست.در غم و گیجیِ افکارش احساساتش شد دستمال کاغذی.گاهی هم دستمال توالت می‌شد.روزی هم دستمال خونی ای شد زیرِ بستر عشق بازی همسرش با فکر و یادِ معشوقه اش! در بد‌مستی‌هایم میان سکسکه‌ها و غوطه ور شدن در غم یاده تو می‌افتم که گفتی لب به اون آلات گناه نزن؛ من هر شب دور از چشم های نجیبِ شیرین بانو از توی زیر زمین شیشه ها را در حیاط پشت همان درخت های یاس توی حلقم خالی میکنم. من مردم طاقت حاشا ندارم،میخواهمت.

1 29 June 2024 | 08:35

: اندوه بزرگیست که من مثل... مثل زن های دیگر شاهکار معماری زنانه نیستم.لبخند زد با غم: کسی نمیگه تو کج سلیقه ای!
او خود حسرت بزرگی بودو با حسرت به دیگر دختران نگاه میکرد... میخواستمش.
نحن اقرب من حبل الورید...دست به گردنم کشیدم،پس کجایی خدا؟

27 June 2024 | 11:05

لبخند میزدم...با او در یک مکان بودم و دیدنش برایم بیش از حد خوشایند بود... حرف‌های همسرم اخم هایش را در هم کرده بود. به ظاهر مهربان بود ولی کنایه‌هایش را ناشیانه به زبان‌می‌اورد.
_شوهرت مَرد جا افتاده‌ایه!
لبش کج شدو پوزخند زدو گفت: اون یه مَرده! بستنی زعفرانی با خلال پسته‌ی فراوان،از شیرینی جات متنفر بود. دیدن اینکه دیگران با ولع در حال خوردن هستند هم صورتش را دَرهم میکند.
_راز بقا میبینی؟تو زبونِ حیوون ها رو میفهمی؟خلق و خوت هم...
+ نمی فهمم چی میگی!
علی میگفت دخترِ آرامیست،به آرامی میکشد و بعدبا لبخندی خونسرد دفنش می‌کند.

27 June 2024 | 10:36

مادمازل؟! من نمی‌خواهم تو عاشقم باشی...می‌خواهم فقط به من فکر کنی!
ببین چه بی‌تابانه‌نظاره‌ات می‌کنم یک بار نشد سرت را بالا بگیری و نگاهم کنی؟
روسری سیلک آبی کاربنی...چشم‌هایی تیره،مژه‌های بلند‌تاب خورده.گلویم نبض میزد.حالم بهم می‌خورد از این حسرت طغیان کرده در وجودم.
همسر؟هم...سر...مثل مادمازل باش. جلوتر از یک متری‌ام نمی اید.پی به ذات کثیفم برده،به ذات کثیف از شسته نشدن با عشق،به ذات چرکینم از عقده.دلم خلوتگاهم را میخواست...که جای جایِ چادر عروسش را بوسه باران کنم.سردرد بهانه‌ی خوبی بود...سرم که توی بالشت فرو رفت دلم می‌خواست گریه کنم...خفه،خفه..مخبط بمیر.

19 June 2024 | 10:36

خوش به حالِ سُرمه‌ای باشد که آنجا خیمه زد .

11 June 2024 | 11:52

‌تک به تک در مژه‌هایت رازِ عشق و عاشقی‌ست ؛

11 June 2024 | 11:52