Gap messenger
Download

#عــشـق_دَر_بَ‍‌ن‍‌د_انـتـقـام ♥⚡️
#فصل_اول ✍🏻
🔖 #پــــارت ۳۲۰

.از کنار محافظ ها گذشتم
.با نگاهشون سر تا پامو رصد میکردن
.جلوی در ورودی وایسادم. دستم بردم باال درو بزنم که باز شد
.نگاهم به چهره سرد یه زن گره خورد
.از لباس هاش میتونستم بگم اونم خدمتکاره
:درو کامل باز کرد کشید کنار و آروم گفت
.آقا تو سالن منتظرتونن -
.سرمو تکون دادم و از کنارش گذشتم
.چند قدم رفتم جلو، داخل هم بی شباهت به بیرون نبود
.ترسناک عجیب اما خاص
سر خشک شده حیون ها دور تا دور سالن زده شده بود به
.دیوار
.نفس عمیقی کشیدم. این خونه بوی مرگ میداد
هر چقدرم سعی میکردم قوی باشم بازم نمیتونستم. بازم با
کوچیک ترین چیز میترسیدم و بیشتر از بیش به ضعیف بودنم
.پی میبردم
.سرمو انداختم پایین و رفتم جلو
.تمام سعیمو کردم تا نگاهم به دیوار نخوره
.سالن رو نشونم داد و رفت
.چند قدم رفتم جلو
.یه مرد میانسال روی مبل نشسته بود
.نگاهم تو سالن چرخید
. خداروشکر اینجا عادی بود و به دور از وسایل ترسناک
.صدای جدی و خشن مرد به گوشم رسید
.چرا وایسادی دختر؟ بیا جلو -
.به خودم جرئت دادم رفتم جلو و مقابلش ایستادم
.موهای جو گندمی و پری داشت
چشم هاش..چشم هاش مثل یه دریای آبی، طوفانی و پرنفوذ
.بود
.بغض تو گلوم بی اختیار بیشتر و بیشتر شد

#ňєɢѧя★⃟🌿

16 March 2022 | 11:01