Gap messenger
Download

قصه شب اردک کوچولو

در مزرعه ای كوچك اردک كوچولويی از تخم بيرون آمد
او از خودش پرسيد : مامان من كجاست ؟

اردک كوچولو در مزرعه گشت تا اينكه سگی را ديد
از او پرسيد : تو مامان مرا نديدی ؟
و سگ گفت : نه ، ولی به تو كمك می كنم تا او را پيدا كنی

اردک کوچولو گفت : متشكرم
اردک كوچولو در مزرعه به راه افتاد تا به گربه رسيد

از گربه پرسيد: تو مامان مرا نديدی ؟
گربه گفت : نه من مامان تو را نديدم

دوباره اردک كوچولو رفت تا به يك اسب مهربان رسيد
از اسب پرسيد : تو مامان مرا نديدی ؟
و اسب مهربان جواب داد : نه من مامان تو را نديديم

ولی اردک كوچولو باز هم رفت تا به ببعی رسيد
از ببعی پرسيد : تو مامان مرا نديدی ؟
و ببعی گفت : نه من مامان تو را نديدم

دوباره اردک كوچولو به راه افتاد تا به آقای گاو رسيد
از آقای گاو پرسيد : تو مامان مرا نديدی ؟
آقای گاو گفت : من مامان تو را نديدم

جوجه اردک كوچولو خيلی غمگين بود و دلش برای مادرش تنگ شده بود

يكدفعه اردک كوچولو صدای سگ را شنيد
آقا سگه فرياد كشيد : من مامان تو را پيدا كردم
جوجه اردک كوچولو گفت : آقای سگ از شما متشكرم

جوجه اردک به طرف مامانش دويد
با صدای بلند گفت : مامان دوستت دارم
و مامان هم گفت : من هم تو را دوست دارم عزيزم🌺
@kodakan

9 February 2020 | 08:00