در كتابی كه فیلسوف بزرگ، عارف عامل، علامه طباطبائی صاحب تفسیر المیزان مقدمهای بر آن نگاشته بود خواندم:
عباس صفوی در شهر اصفهان از همسر خود سخت عصبانی شده و خشمگین میشود، در پی غضب او، دخترش از خانه خارج شده و شب برنمیگردد، خبر بازنگشتن دختر که به شاه میرسد...
بر ناموس خود كه از زیبائی خیره كنندهای بهره داشت سخت به وحشت میافتد، ماموران تجسّس در تمام شهر به تكاپو افتاده ولی او را نمىیابند.
دختر به وقت خواب وارد مدرسه طلاّب میشود و از اتفاق به در حجره محمدباقر استرآبادی كه طلبهای جوان و فاضل بود میرود، در حجره را میزند...
محمدباقر در را باز میكند، دختر بدون مقدمه وارد حجره شده و به او میگوید از بزرگ زادگان شهرم و خانوادهام صاحب قدرت، اگر در برابر بودنم مقاومت كنی ترا به سیاست سختی دچار میكنم. طلبه جوان از ترس او را جا میدهد، دختر غذا میطلبد، طلبه میگوید جز نان خشك و ماست چیزی ندارم...
میگوید بیاور.
غذا میخورد و میخوابد.
وسوسه به طلبه جوان حمله میكند، ولی او با پناه بردن به حق دفع وسوسه میكند، آتش غریزه شعله میكشد، او آتش غریزه را با گرفتن تك تك انگشتانش به روی آتش چراغ خاموش میكند، مأموران تجسّس به وقت صبح گذرشان به مدرسه میافتد، احتمال بودن دختر را در آنجا نمیدادند، ولى دختر از حجره بیرون آمد، چون او را یافتند با صاحب حجره به عالی قاپو منتقل كردند.
عباس صفوی از محمدباقر سئوال میكند دیشب، در برخورد با این چهره زیبا چه كردی؟
وی انگشتان سوخته را نشان میدهد، از طرفى خبر سلامت دختر را از اهل حرم میگیرد، چون از سلامت فرزندش مطلع میشود، بسیارخوشحال میشود، به دختر پیشنهاد ازدواج باآن طلبه را میدهد، دخترنیز که از شدت پاكی آن جوانمرد بهت زده بود،قبول میكند
بزرگان را میخوانند وعقد دختر رابراى طلبه فقیر مازندرانی میبندند و از آن به بعد است كه او مشهور به میرداماد میشود و چیزی نمیگذرد كه اعلم علمای عصر گشته و شاگردانی بس بزرگ هم چون ملا صدرای شیرازی صاحب اسفار و كتب علمی دیگر تربیت میكند .
عرفان اسلامی (شرح جامع مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه)، جلد ۸
رضا یوسفی
@Roshangari_ir
http://Rubika.ir/roshangari_ir
#پروف◖ولادتامیرالمومنین◗C᭄
.
پیامبر خاتم سلام الله علیه:
هرکس فضیلتی از فضائل علی علیهالسلام را بنویسد، تا آن نوشته باقی است فرشتگان برای او طلب آمرزش می کنند.
#فضائل_امیرالمومنین
مولای ما نمونهی دیگر نداشته است...
سید حمیدرضا برقعی
@pshrmq
فرض محال
رضا صادقی
#نواهنگ
ولادتامیرالمومنینمبارڪ C᭄
#استورۍ 🤍
❥︎❈•••••••••••••••••••••••
هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید
امام جواد (ع): عزّت مؤمن در بىنیازى و طمع نداشتن به مال و زندگى دیگران است.
#صبح_نو
امروز جمعه
۱۴ بهمن ماه ۱۴۰۱
۱۲ رجب ۱۴۴۴
۳ فوریه ۲۰۲۳
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
یوسف
یوسف می دانست تمام درها بسته هستند، اما به خاطر خدا حتی به سوی درهای بسته دوید و تمام درها برایش باز شد... اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شدند، دنبال درهای بسته بدو.. چون خدای تو و یوسف یکی است!
Joseph knew all doors were shut, but he ran to them all the same for the sake of God and all doors opened wide then… If all doors in the world closed on you, you reach for them..Your God and Joseph’s are the same!
#هنرشادزیستن
ما هیچ وقت برای خودمون وقت نداریم
واسه آرامش شادی مون هزینه نمیکنیم سخنرانی گوش نمیدیم.
مهارتهای زندگی رو یاد نمی گیریم.
نماز و قرآن نمیخوانیم یا انقدر با عجله و بی توجه می خونیم که اثرش خیلی کم و ضعیفه
بعد میگیم
چرا حسودم؟؟
چرا عصبانیم؟؟
چرا همش کابوس میبینم؟؟
چرا اروم و شاد نیستم؟؟؟
چرا با همه مشکل دارم؟؟
راهش خیلی آسونه
کار خیر انجام بده
عبادت و شروع کن با خدا اشتی کن
مردم را خوشحال کن
انقدر زیبا میتونی زندگی کنی که فرشته ها و خدا بهت لبخند بزنند
چه کارهایی خدا رو شاد می کنه همونها رو انجام بده
اصلا به خدا گیر بده بنده دلتو بسپار به خدا..
از صبح که از خواب پا میشی
به خانواده ات لبخند بزن چایی بریز واسه اهل خانواده همه را دعوت کن به یک چای خوش رنگ
گل برای خونه بخر
لطیفه بگید و شوخی کنید با خونواده تون
تقوا یعنی همین
یعنی کاری رو انجام بدی که لبخند و رضایت خدا رو ببینی.
#استادمحمدشجاعی
داستانک ها و پیامها
@dastanakhavapayamha
@dastanakhavapayamha
⚡️
⚡️
⚡️
⚡️
دختره جلو آخونده #کشف_حجاب میکنه!
آخونده توی صف، جلو مردم به دختره میگه اگه می خوای بقیهشو دربیار
واکنش مردمو ببینین
@Roshangari_ir
http://Rubika.ir/roshangari_ir
رهبر فرزانه انقلاب: شهادت میدهم مسئولان دولتی با همه وجود درحال کار و تلاش هستند
البته باید جهتگیریها و اقدامات را بهگونهای مراقبت کنند که نتایج مطلوبی به دنبال داشته باشد.
پن: خبر از این بهتر؟
خدا را صد هزار مرتبه شکر.
دلم روشن بود که آقای رییسی دارن تمام تلاششان میکنند. اما حضرت آقا بالاتر فرمودند و شهادت دادند که مسئولان دولتی دارند با همه وجود زحمت میکشند.
اینطوری همه ما انرژی بیشتری میگیریم که اخبار خوب را بیشتر به گوش مردم برسونیم.
سلامتی همه خدمتگزاران به نظام مقدس جمهوری اسلامی صلوات
حدادپور جهرمی
یک لنگه دستکش یخزده دارم، یک دلار ازم میخری؟!
این آقا در یوتیوب فعالیت داره. ایشون در کلیپهاش که با دوربین مخفی ضبط میشه از غریبهها درخواست کمک مالی میکنه، و وقتی کسی بهش محبت میکنه یه مبلغ نسبتا زیاد بهش هدیه میده.
این بار «علی از اصفهان» تنها کسی بود که بهش کمک کرد. البته چون پول نقد همراهش نبود، به جای پول، ناهار خودش رو بهش داد، کله گنجشکی!
موقع خداحافظی اون آقا بهش گفت اون یکی لنگه دستکش رو ازم نگرفتی!
علی گفت من خودم یک جفت دستکش دارم و اون لنگه رو هم فقط برای ثبت خاطره این گفتوگو گرفتم.
اون آقا هم لنگه دوم دستکش رو هم بهش داد درحالی که توش هزار دلار پول بود!
#خانواده
خانواده؛ پیوندی به گذشته ها، پلی به آینده مشترکمان.
FAMILY; A Link to the past & A bridge to our future.
ایران، خاکِ دلیران
ایران، غرّش شیران
ایران، همیشه جاویدان…
⚘⚘⚘دهه فجر گرامی باد⚘⚘⚘
@joomlak
جنسی نیست، معتاد به ترشح دوپامین است.
بشر امروز اساساً توجهی به کارکرد هنر و پدیدههای هنری ندارد، او از فرم، ملودی و ریتم لذت میبرد.
محمد جواد خواجهوند
#گنگستر_آمل
@Roshangari_ir
http://Rubika.ir/roshangari_ir
اگه می یار نباشی خل بومه!
من ارازل بومه گنگستر شهر آمل بومه! ....
اخیراً میدیدم که این موسیقی و دابسمشهاش در فضای مجازی دست به دست میشن. هنگامی که دیدمشان مدتی ذهنم درگیرشان شد و یکی از مباحث استادم به خاطرم آمد که گفتنش اینجا خالی از لطف نیست.
• ایشان میفرمودند:
زمانی بشر غذا میخورد برای رفع گرسنگی؛ اما امروز طعم غذا است که اصالت دارد و نه کارکرد آن.
مهم این است که شما از طعم غذا لذت ببرید، حتی اگر به قیمت مصرف انواع طعمدهندهای مصنوعی و مضر برای سلامتیتان باشد.
مثل نوشابه، فستفود و انواع خوراکیهای صنعتی که طعمشان خوشایند است و همه میدانیم که برای سلامت جسم مفید نیستند.
• روزی بشر از طریق ازدواج در صدد پاسخ ممدوح به نیازهای جنسی و رفع غلیان شهوات خود بود؛ اما امروز این لذت بردن از خودِ سکس است که اصالت پیدا کرده است!
لذت بردن از سکس به هر قیمت و با هر ابزار.
• این است که امروز انسان هیچ محدودیتی را در لذت بردن هرچه بیشتر از سکس و نیازهای جنسی خود برنمیتابد.
(از سکس با اشیاء گرفته تا سکس با حیوانات، همجنسبازی، سکس با محارم و ...)
اساساً انسان طراز قرن جدید جهان مدرن یک انسان هایپرسکشوال است.
• در تکمیل مصادیق بالا موارد بیشتری را نیز میتوان برشمرد. مثلا در مبحث هنر؛
روزی شاید اهمیت داشت که محتوای یک اثر هنری چه باشد و چه چیز را به ادراک انسان افزوده کند؛(چیزی که در واقع کارکرد و رسالت اصلی هنر است-انتقال پیام از طریق حس) اما امروز این فرم، ملودی و ریتم است که اصالت یافته است و مهم نیست که اثر حامل چه محتوا و پیامی باشد.
• این آهنگ که به تازگی منتشر شده است در حد اعلا این مساله را نمایان میکند که دیگر برای انسان امروز کارکرد و تاثیر پدیدها اهمیت چندانی ندارد، مهم لذتی است که ساز و کار آن برای آنها فراهم میسازد.
• به محتوای شعر این کار توجه کنید:
اگر یار من نباشی خل میشم،
من ارازل میشم،
گنگستر شهر آمل میشم.
عرق سگی میخورم، مست الکل میشم.
برای تو یاغی میشم، پروندهدار اخلاقی میشم!
محتوا فاجعهست، اما ساحت تمام محافل را در نوردیده است. از محفل خانوادگی تا ورزشی و حتی مراسمات عروسی!
• بشر امروز اساساً در صدد رفع گرسنگی نیست، معتاد به طعم غذاست.
بشر امروز اساساً در صدد رفع خستگی از طریق خواب نیست، معتاد به دیاسپام است.
بشر امروز اساساً دنبال رفع نیاز
تاثیر نورپردازیهای مختلف برچهره
رفت و او دلبرانه پاسخ داد :«همون لحظهای که تو حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دیدمت، فهمیدم #خدا خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟»
و من منتظر همین پشتیبانی بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیمخیز شدم و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم به احساسم اعتراف کنم که بیصدا پرسیدم :«پس میتونم یه بار دیگه...»
نشد حرف دلم را بزنم، سرم از #شرم به زیر افتاد و او حرف دلش را زد :«میخوای بهخاطرش اینجا بمونی؟»
دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم، برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم :«دیروز بهم گفت بهخاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمیکنه!» که ابوالفضل خندید و رندانه به میان حرفم آمد :«پس #خواستگاری هم کرده!»
تازه حس میکرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت :«البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدور #آمریکا بود، این #مدافع_حرم!»
سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه صادقانه حرف دلش را زد :«حرف درستی زده. بین شما هر چی بوده، موندن تو اینجا عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست میتونه بیاد دنبالت.»
از سردی لحنش دلم یخ زد، دنبال بهانهای ذهنم به هر طرف میدوید و کودکانه پرسیدم :«به مادرش خبر دادی؟ کی میخواد اونو برگردونه خونهشون #داریا؟ کسی جز ما خبر نداره!»
مات چشمانم مانده و میدید اینبار واقعاً #عاشق شدهام و پای جانم درمیان بود که بیملاحظه تکلیفم را مشخص کرد :«من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب میکنم، برا تو هم به بچهها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری #تهران انشاءالله!»
دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند که حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد.
ساعت سالن فرودگاه #دمشق روی چشمم رژه میرفت، هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را میدیدم و یک گوشه دلم از دوریاش آتش میگرفت. تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود، دلم میخواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه میگفتم راضی نمیشد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد...
#ادامه_دارد
نویسنده:
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_سی_ام
دو سال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانوادهام قرار گرفتم و حالا دوباره عشق #سوری دیگری دلم را زیر و رو کرده و حتی شرم میکردم به ابوالفضل حرفی بزنم که خودش حسم را نگفته شنید، هلال لبخند روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد :«یه ساعت پیش بهش سر زدم، به هوش اومده!»
از شنیدن خبر سلامتیاش پس از ساعتها لبخندی روی لبم جا خوش کرد و سوالی که بیاراده از دهانم پرید :«میتونه حرف بزنه؟» و جوابم در آستین شیطنتش بود که فیالبداهه پاسخ داد :«حرف میتونه بزنه، ولی #خواستگاری نمیتونه بکنه!»
لحنش بهحدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم و او همین خنده را میخواست که به سمتم آمد، سرم را بوسید و #برادرانه به فدایم رفت :«قربونت بشم من! چقدر دلم برا خندههات تنگ شده بود!»
ندیده تصور میکرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمیخواست آسیبی ببینم که لب تختم نشست، با دستش شکوفههای اشکم را چید و ساده صحبت کرد :«زینب جان! #سوریه داره با سر به سمت جنگ پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو #دمشق منفجر شد، دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه! سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک میکنن، یعنی #غرب خودش داره صحنه جنگ رو برای #تروریستها آماده میکنه!»
از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بیصدا زمزمه کرد :«#حمص داره میفته دست تکفیریها، #شیعههای حمص همه آواره شدن! #ارتش_آزاد آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریستهام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه، بهخصوص اینکه تو رو میشناسن!»
و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد :«البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، #سردار_سلیمانی و #سردار_همدانی تصمیم گرفتن هستههای #مقاومت مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این #تکفیریها رو میگیریم!»
و دلش برای من میتپید که دلواپس جانم نجوا کرد :«اما نمیتونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی #ایران!»
سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم :«تو منو بهخاطر اشتباه گذشتهام سرزنش میکنی؟»
طوری به رویم خندید که دلم برایش