#خاطرات
خاطرات شهید مدافع حرم ، شهید عبدالله باقری از زبان مادرش
سال 79 آمد گفت: مامان میخواهم وارد سپاه شوم. گفتم خیلی خوبه با روحیه مذهبی تو آنجا خوب است. گفت: بروم دیگر متعلق به خودم نیستمها، گفتم اشکالی نداره مادر برو. از همان وقت هم وارد حوزه مربوط به حفاظت شد. حدود 20 سالش بود که گفت: مامان میخواهند تعدادی از بچهها را برای آموزش به آلمان ببرند منتهی شرطش این است که طرف متاهل باشد. گفتم میخواهم دامادت کنم؟ جواب داد نظر شما چیست؟ گفتم: خیلی خوبه. رفتیم خواستگاری. آنقدر خجالت میکشید که وقتی رسیدیم جلوی در خانه عروسم گفت: مامان خواهش می کنم یا شما گل را دستت بگیر یا بابا. داخل هم که رفتیم تا گوشهایش قرمز شده بود، انگار برای او خواستگار آمده باشد.
به جمع دارالشهدای تهران بپیوندید
@daroshohada17